حضرت عباس(ع)-شهادت می رود از خیمه رهایش کنید شعله ور اسفند برایش کنید وای که جا دارد از این دم به بعد حیدر کرار صدایش کنید قامت او دید خدا ام

حضرت عباس(ع)-شهادت می رود از خیمه رهایش کنید شعله ور اسفند برایش کنید وای که جا دارد از این دم به بعد حیدر کرار صدایش کنید قامت او دید خدا ام

حضرت عباس(ع)-شهادت می رود از خیمه رهایش کنید شعله ور اسفند برایش کنید وای که جا دارد از این دم به بعد حیدر کرار صدایش کنید قامت او دید خدا ام

حضرت عباس(ع)-شهادت می رود از خیمه رهایش کنید شعله ور اسفند برایش کنید وای که جا دارد از این دم به بعد حیدر کرار صدایش کنید قامت او دید خدا ام

حضرت عباس(ع)-شهادت می رود از خیمه رهایش کنید شعله ور اسفند برایش کنید وای که جا دارد از این دم به بعد حیدر کرار صدایش کنید قامت او دید خدا ام
حضرت عباس(ع)-شهادت می رود از خیمه رهایش کنید شعله ور اسفند برایش کنید وای که جا دارد از این دم به بعد حیدر کرار صدایش کنید قامت او دید خدا ام
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
حضرت عباس(ع)-شهادت می رود از خیمه رهایش کنید شعله ور اسفند برایش کنید وای که جا دارد از این دم به بعد حیدر کرار صدایش کنید قامت او دید خدا ام

حضرت عباس(ع)-شهادت

 

می رود از خیمه رهایش کنید

شعله ور اسفند برایش کنید

وای که جا دارد از این دم به بعد

حیدر کرار صدایش کنید

قامت او دید خدا امر کرد

قبله گه کرببلایش کنید

خواهر او گفت به اهل حرم

چشم زیاد است دعایش کنید

مالک قلب من و دیوانه هاست

هرچه سر اینجاست فدایش کنید

ساقی از این باده سبو می کشم

یک صدو ده مرتبه هو می کشم

صحبت این طره ی گیسو کنند

صید دو چشمان تو آهو کنند

اینهمه محراب چرا خم شدند

آمده تا سجده به ابرو کنند

گفت سه ساله به سرِ دوشِ تو

مثل عمو هست اگر رو کنند

تا که نیافتد زمین کائنات

تکیه بر این قوت بازو کنند

هیچ کسی سایه ی زینب که نیست

پای تو را پله ی بانو کنند

باده ی انگور ندانیم چیست

ما گره ی گور ندانیم چیست

رزم بیاموز در این کار زار

تا که در آری ز سپاهی دمار

چشم تو کافیست که حیران کند

تا چه رسد رقص کند ذوالفقار

میمنه را دوخته بر میسره

فرق ندارند یمین و یسار

یک طرفت ناله ی این المفر

یک طرفت لشگری و در فرار

نیست عجب ساقی لبها شدی

ریخته بر شانه ی تو آبشار

رفته حرم خواب،تو پا در رکاب

نغمه ی لالایی طفل رباب

دید عطش روضه ی تو پا گرفت

چشم تو را گریه ی زهرا گرفت

خواست زند بوسه به دست تو آب

موج شد و دامن دریا گرفت

ای پدر مشک عمود آمد و

شد ترک و راه تماشا گرفت

دستِ تو اوفتاد زمین کف زدند

مادری از شیر علی را گرفت

بر سر تو ریخته و می برند

غارت و دعوا شد و بالا گرفت

فرق توو ابرویت از هم گسست

وای که یک تیر هم آنجا نشست

 

حسن لطفی

 


تعداد بازديد : 123
یکشنبه 27 مهر 1393 ساعت: 5:45
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف