|
با این زبان که غیبت و دشنامش عادت است
دیگر چه جای توبه و عرض ندامت است ؟
یاران ز نور وقت سحر فیض می برند
بیچاره من که سهم دلم سیر ظلمت است
هر دم ، پی گناه به دامی دگر شدم
عمرم به سر رسید و دلم در اسارت است
از ادعا پرم ، تهی از علم و حکمتم
تنها ثمر به خرمن عمرم ، جهالت است
از حرف حق گریزم و در بند باطلم
غرق تعصبم همه کارم لجاجت است
کار دلم نفاق و دو رویی و کینه است
کار زبان ، تملق و عرض ارادت است
روحی خسیس دارم و دستم گشاده نیست
وقت نیاز خلق ، دلم بی سخاوت است
اشک یتیم ، لرزه نینداخت بر دلم
این بی تفاوتی همه اش از قساوت است
با این همه بدی اگر اهل سحر شدم
حیرت مکن که دلبر من با کرامت است
شیطان ! برو بسوز ، که نقص از دلم برد
یار خدایی ام که سراپا عنایت است
یارب ! ز عطر سیب ، معطر نما مرا
این بوی آسمانی اهل شهادت است
عطر حرم بزن به دلم ، یار را بگو
امشب تمام نیت من ، یک زیارت است
شاعر : سید محمد میر هاشمی
تعداد بازديد : 160
شنبه 21 تیر 1393 ساعت: 10:30
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)