با نور استجابت و ايمان عجين شدي وقتي که با ولي خدا همنشين شدي عطر بهشت در نفست موج مي‌زند حالا دگر تو بانوي خلدبرين شدي زهرا که رفت دلخو

با نور استجابت و ايمان عجين شدي وقتي که با ولي خدا همنشين شدي عطر بهشت در نفست موج مي‌زند حالا دگر تو بانوي خلدبرين شدي زهرا که رفت دلخو

با نور استجابت و ايمان عجين شدي وقتي که با ولي خدا همنشين شدي عطر بهشت در نفست موج مي‌زند حالا دگر تو بانوي خلدبرين شدي زهرا که رفت دلخو

با نور استجابت و ايمان عجين شدي وقتي که با ولي خدا همنشين شدي عطر بهشت در نفست موج مي‌زند حالا دگر تو بانوي خلدبرين شدي زهرا که رفت دلخو

با نور استجابت و ايمان عجين شدي وقتي که با ولي خدا همنشين شدي عطر بهشت در نفست موج مي‌زند حالا دگر تو بانوي خلدبرين شدي زهرا که رفت دلخو
با نور استجابت و ايمان عجين شدي وقتي که با ولي خدا همنشين شدي عطر بهشت در نفست موج مي‌زند حالا دگر تو بانوي خلدبرين شدي زهرا که رفت دلخو
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
با نور استجابت و ايمان عجين شدي وقتي که با ولي خدا همنشين شدي عطر بهشت در نفست موج مي‌زند حالا دگر تو بانوي خلدبرين شدي زهرا که رفت دلخو

با نور استجابت و ايمان عجين شدي

وقتي که با ولي خدا همنشين شدي

 

عطر بهشت در نفست موج مي‌زند

حالا دگر تو بانوي خلدبرين شدي

 

زهرا که رفت دلخوشي از خانه رفته بود

تو آمدي و اين همه شور آفرين شدي

 

بي شک براي مادري زينب و حسين

شايسته اي که فاطمه ي دومين شدي

 

در سيره ات شکوه نجابت چه ديدني ست

آوازه ي خضوع و خشوعت شنيدني ست

 

آن روز که خدا به تو هم داد نور عين

او را طواف داده اي دور سر حسين

 

يعني حسين فاطمه! جانم فداي توست

عباس من، فدايي کرب و بلاي توست

 

با خود دوباره خاطره ها را مرور کن

از روزهای خوب مدینه عبور کن

 

این روزها که خاطره ها همدمت شدند

تنها انیس قلب پر از ماتمت شدند

 

چندي ست پاره هاي دلت رفته اند آه

تو مانده ای و نم نم اين اشک گاه گاه

 

با قلب تو حکايت هجران چه ها نکرد

یک لحظه هم تو را غم و غربت رها نکرد

 

تنگ غروب بود و دلت ناگهان گرفت

مانند چشم ابری تو آسمان گرفت

 

پر شد ز عطر سیب غریبی هوای شهر

پیچید بوی پیرهنی در فضای شهر

 

مثل نسيم کوچه به کوچه خبر وزيد:

مادر بيا که قافله ي کربلا رسيد

 

یک شهر چشم منتظر و اشک بي امان

برگشته است از سفر عشق کاروان

 

برگشته با تلاطم اشک و خروش آه

دارد هزار خاطره از دشت و خيمه‌گاه

 

تو می رسی و روضه هم آغاز می شود

بغض از گلوي خاطره ها باز مي شود

 

هر کس نشسته گوشه اي و روضه خوان شده

اما سکينه با دل تو همزبان شده

 

همناله با دو چشم ترت، حرف مي زند

از جاي خالي پسرت حرف مي زند:

 

يادش بخير لحظه ي شيرين گفتگو

يادش بخير زمزمه هاي عمو عمو

 

يادش بخير ديده ي بيدار کربلا

شب ها صداي پاي علمدار کربلا

 

يادش بخير مشک و علم در دو دست او

آرامش تمام حرم در دو دست او

 

در چشم هاش عشق و نجابت خلاصه بود

او ترجمان شور و شکوه و حماسه بود

 

سقاي عشق و آب و ادب بود ماه تو

نام آور تمام عرب بود ماه تو

 

داغ تو تازه تر شده با حرف هاي او

وقتش شده تو روضه بخواني براي او

 

رو مي کني به او که فدايت سکينه جان

جانم فداي حُجب و حيايت سکينه جان

 

شايد نگاه توست به قدّ خميده ام

يا اينکه شرم مي‌کني از اشک ديده ام

 

ديگر شکسته قامت ام البنين، بخوان

از روضه هاي ماه من اي نازنين، بخوان

 

نام آوران به شوکت او بُرده اند رشک؟

در علقمه چه شد که به دندان گرفت مشک

 

از چشم خون گرفته برایم سخن بگو

از ماجراي تير سه شعبه من بگو

 

آخر چگونه بر سر ماهم عمود؟ ... آه

دستي مگر به پيکر سقا نبود؟ ... آه

 

شرمنده ام ز روی تو و مادرت رباب

شرمنده ام اگر نرسیده به خیمه آب

 

قلب مرا ولی تو رها از ملال کن

آرام جان من! پسرم را حلال کن

 

یوسف رحیمی


تعداد بازديد : 75
شنبه 23 فروردین 1393 ساعت: 20:41
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف