تا می آیم فاطمه چشم ترت را جمع نکن ای شکسته بال من بال و پرت را جمع نکن من غریبه نیستم زهرا به پایم پا مشو استراحت کن عزیزم بسترت را جمع نکن م

تا می آیم فاطمه چشم ترت را جمع نکن ای شکسته بال من بال و پرت را جمع نکن من غریبه نیستم زهرا به پایم پا مشو استراحت کن عزیزم بسترت را جمع نکن م

تا می آیم فاطمه چشم ترت را جمع نکن ای شکسته بال من بال و پرت را جمع نکن من غریبه نیستم زهرا به پایم پا مشو استراحت کن عزیزم بسترت را جمع نکن م

تا می آیم فاطمه چشم ترت را جمع نکن ای شکسته بال من بال و پرت را جمع نکن من غریبه نیستم زهرا به پایم پا مشو استراحت کن عزیزم بسترت را جمع نکن م

تا می آیم فاطمه چشم ترت را جمع نکن ای شکسته بال من بال و پرت را جمع نکن من غریبه نیستم زهرا به پایم پا مشو استراحت کن عزیزم بسترت را جمع نکن م
تا می آیم فاطمه چشم ترت را جمع نکن ای شکسته بال من بال و پرت را جمع نکن من غریبه نیستم زهرا به پایم پا مشو استراحت کن عزیزم بسترت را جمع نکن م
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
تا می آیم فاطمه چشم ترت را جمع نکن ای شکسته بال من بال و پرت را جمع نکن من غریبه نیستم زهرا به پایم پا مشو استراحت کن عزیزم بسترت را جمع نکن م

تا می آیم فاطمه چشم ترت را جمع نکن

ای شکسته بال من بال و پرت را جمع نکن

من غریبه نیستم زهرا به پایم پا مشو

استراحت کن عزیزم بسترت را جمع نکن

من خجالت میکشم وقتی خجالت میکشی

ای عروسم رو نگیر و معجرت را جمع نکن

دست تو بالا نمی آید چرا نان می پزی؟؟

خانه دارم زندگی شوهرت را جمع نکن

پشت در آتش گرفتی، سوختی دیگر چرا؟

آب جارو میکنی؟ خاکسترت را جمع نکن

شاعر : رضا قربانی


تعداد بازديد : 133
چهارشنبه 21 اسفند 1392 ساعت: 14:31
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف