وحید مصلحی حضرت رقیه(س) دخترت بعد تو پیش چه کسی ناز کند؟ او چگونه لب مجروح خودش باز کند؟ سعی ِ

وحید مصلحی حضرت رقیه(س) دخترت بعد تو پیش چه کسی ناز کند؟ او چگونه لب مجروح خودش باز کند؟ سعی ِ

وحید مصلحی حضرت رقیه(س) دخترت بعد تو پیش چه کسی ناز کند؟ او چگونه لب مجروح خودش باز کند؟ سعی ِ

وحید مصلحی حضرت رقیه(س) دخترت بعد تو پیش چه کسی ناز کند؟ او چگونه لب مجروح خودش باز کند؟ سعی ِ

وحید مصلحی حضرت رقیه(س) دخترت بعد تو پیش چه کسی ناز کند؟ او چگونه لب مجروح خودش باز کند؟ سعی ِ
وحید مصلحی حضرت رقیه(س) دخترت بعد تو پیش چه کسی ناز کند؟ او چگونه لب مجروح خودش باز کند؟ سعی ِ
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
وحید مصلحی حضرت رقیه(س) دخترت بعد تو پیش چه کسی ناز کند؟ او چگونه لب مجروح خودش باز کند؟ سعی ِ

حضرت رقیه(س)

دخترت بعد تو پیش چه کسی ناز کند؟

او چگونه لب مجروح خودش باز کند؟

سعی  ِ بسیار کند تا سر تو بردارد

با چه زجری سرت اندر بغل خود آرد

خاک و خون از دهن بسته ی تو باز کند

زیر لب شکوه  زدست همه اغاز کند

اشکش افتاد به رخ چهره ی زخمیش بسوخت

دیده ی بسته ی خود بر لب زخمیت بدوخت

راه دیدن چو ندارد لب تو دست کشید

زخم خود کرده فراموش جراحات تو دید  

دید قاری ِ نوکِ نیزه لبش  پاره شده

جای چوبی به لبش دیده و بیچاره شده

گفت کی بر لب تو چوب فرود آورده ؟

قد از غم خم من را به سجود آورده؟

تار شد دیده من یا که تو خاکی شده ای

میهمان کنج تنور حرم کی شده ای ؟

خاک بر چهره ی تو از ره دور آمده ای

من بمیرم مگر ازکنج تنور آمده ای ؟

رد سنگی که به سر جای شده بوسیدم

تو مرا بخش اگر آب کمی نوشیدم

فکر کردم که رساندند به لعلت  آبی

که بدون تو نمودم لب خود  تر گاهی

بعد تو ما هدف سنگ در اینجا شده ایم

ما که از داغ غم تو همگی تا شده ایم

باب بی سر شده ام  چهره و رویم دیدی؟

جای آن آتش افتاده به  مویم  دیدی ؟

جای دستی که نشسته به رخم میسوزد

عمه بر موی سفیدم نگهش میدوزد

بعد تو پاره ی نان پیش من انداخته اند

کوچه پس کوچه ی  این شهر مرا تاخته اند

فکر پای  ِ پر از آبله  ام را نکنند

فکر سنگینی این سلسله ام را نکنند

سنگها بر سر ما از همه سو می آمد

از همه نغمه ی " عباس عمو ..!" می آمد

بعد تو حرمت اهل حرمت کم شده است

قامت خواهر غم دیده ی تو خم شده است

ماه ِ بر نیزه به هنگام خسوف آمده ای

مثل خورشید که در حال کسوف آمده ی

در دل طشت طلا پیش زمین گیر رسید

یوسف نیزه نشین  از بر ِ تعبیررسید

خون لبهای پدر را به لبش پاک نمود

بوسه بر روی لبان ِ پر ِ از چاک نمود

کم کم افتاد دگر از نفس و چشمش بست

او به همراه پدر رفت وازآن سلسله رست

عمه را با همه غمهای خودش کرد رها

همسفر با پدرش رفت دگر پیش خدا .. !!


تعداد بازديد : 149
چهارشنبه 07 دی 1390 ساعت: 17:50
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف