سالها وقتِ دعایِ سحرم خندیدند درسیه چال به اشکِ بصرم خندیدند سالها شد سپری در غل و زن

سالها وقتِ دعایِ سحرم خندیدند درسیه چال به اشکِ بصرم خندیدند سالها شد سپری در غل و زن

سالها وقتِ دعایِ سحرم خندیدند درسیه چال به اشکِ بصرم خندیدند سالها شد سپری در غل و زن

سالها وقتِ دعایِ سحرم خندیدند درسیه چال به اشکِ بصرم خندیدند سالها شد سپری در غل و زن

سالها وقتِ دعایِ سحرم خندیدند درسیه چال به اشکِ بصرم خندیدند سالها شد سپری در غل و زن
سالها وقتِ دعایِ سحرم خندیدند درسیه چال به اشکِ بصرم خندیدند سالها شد سپری در غل و زن
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
سالها وقتِ دعایِ سحرم خندیدند درسیه چال به اشکِ بصرم خندیدند سالها شد سپری در غل و زن

سالها وقتِ   دعایِ   سحرم    خندیدند

درسیه چال به اشکِ  بصرم  خندیدند

سالها  شد سپری در  غل  و  زنجیر عدو

و  به  آزردگی   بال  و  پرم  خندیدند

روزها روزه ام  و ناله  کنان  بهر  حسین

 بر لب خشک وبه چشمان ترم خندیدند

شد  پذیرایی شان  سیلی و دشنام   و  لگد

جای  افطار  به   درد  ِ کمرم  خندیدند

مادرم فاطمه را چون  که  صدا   میکردم

 به   جواب ِ نفس   ِ نوحه گَرَم  خندیدند

این نگهبان بخدا نسل و تَبار  زَجر   است

از همانها  که  به اطفال حرم خندیدند

خون دل خوردم از آن زخم زبانها همه عمر

 دائما ً بر نفس   شعله  وَرم  خندیدند

شکر حق  گفتم  و در خلوت با  ربّ  جَلیل

چهره بر خاک و بسوز جگرم  خندیدند

تاکه آن زهر به جان کندن من خاتمه داد

 شاد گشتند و همه دور و بَرم خندیدند

یاد   کن  با   قلمت   (میثمی)  از  غمهایم

 چونکه    بالایِ  سر ِ مُحتضَرم خندیدند

شاعر: رسول ميثمي


تعداد بازديد : 121
پنجشنبه 16 خرداد 1392 ساعت: 11:53
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف