یک سبد یاس در بغل دارم آسمانی پر از غزل دارم بی خودی شاعرم نکردی که به سرم شور لم یزل دارم بار د

یک سبد یاس در بغل دارم آسمانی پر از غزل دارم بی خودی شاعرم نکردی که به سرم شور لم یزل دارم بار د

یک سبد یاس در بغل دارم آسمانی پر از غزل دارم بی خودی شاعرم نکردی که به سرم شور لم یزل دارم بار د

یک سبد یاس در بغل دارم آسمانی پر از غزل دارم بی خودی شاعرم نکردی که به سرم شور لم یزل دارم بار د

یک سبد یاس در بغل دارم آسمانی پر از غزل دارم بی خودی شاعرم نکردی که به سرم شور لم یزل دارم بار د
یک سبد یاس در بغل دارم آسمانی پر از غزل دارم بی خودی شاعرم نکردی که به سرم شور لم یزل دارم بار د
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
یک سبد یاس در بغل دارم آسمانی پر از غزل دارم بی خودی شاعرم نکردی که به سرم شور لم یزل دارم بار د

یک سبد یاس در بغل دارم

آسمانی پر از غزل دارم

بی خودی شاعرم نکردی که

به سرم شور لم یزل دارم

بار دیگر گرفت دستم را

طبع شعری که از ازل دارم

غزل از جنس لیلی و مجنون

مثنوی های بي مثل دارم

مطلع هر قصیده ام اين شد

دلبری ناب و بی بدل دارم

من و قربانی مرام تو؟؟

دم "أحلی من العسل" دارم

 

من بر آنم که قید غم بزنم

و برای شما قلم بزنم

 

مَثَل صبح صادقی آقا

روشنی مشارقی آقا

مددی یا محمد بن علی

 ولی الله لایقی آقا

با کلامت مرا مسلمان کن

که تو قرآن ناطقی آقا

"جابر" از محضرت تلمذ کرد

تو بزرگ نوابغی آقا

تو که خلق "زراره" ها کردی

گردن من که خالقی آقا

تو خودت شاهدی که میخوانم

روز و شب "لاأفارق" ی آقا

 

عالِمُ السِرِّ فِی النّجُومی تو

سَیِّدی باقرالعلومی تو

 

ما مقلد تو مقتدای ما

ما مصفا تویی صفای ما

همه هستی ما برای شما

نوکری شما برای ما

یا من أرجوه بحق "ماه" رجب

گره خورده به تو دعای ما

مادرت دختر کریم خدا

تو خودت حجت خدای ما

نفس تو حیات می بخشد

نوه ی شاه نینوای ما

تربتت گرچه خاکی است اما

 درگهت باب التجای ما

تو خودت قول داده بودی که ...

پس چه شد إذن کربلای ما

 

نه فقط پیر شیعیان هستی

بلکه آقا تو روضه خوان هستی

 

کربلا کرب و البلا دیدی

غم و اندوه بچه ها دیدی

سوی گودال رفتی آقاجان

و "ذبیح من القفا" دیدی

کربلا غصه ها عذابت داد

خواهری زیر دست و پا دیدی

روی نی راس سیدالشهدا

روی نی گیسوی رها دیدی

کوچه پس کوچه های کوفه وشام

عده ای در برو و بیا دیدی

تا میان خرابه هم رفتی

گریه های رقیه را دیدی

بی گمان ذره ذره جان دادی

سر و تشت و پیاله تا دیدی

 

خاطراتی به سینه ات باقی ست

گریه هایت ز غربت  ساقی ست

 

شاعر: عليرضا خاكساري


تعداد بازديد : 315
یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 ساعت: 7:16
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف