از آن روزی که چشمم باز شد گفتند خورشیدی و خود را در میان پرده ای از ابر پیچیدی ولی امروز آقا ای

از آن روزی که چشمم باز شد گفتند خورشیدی و خود را در میان پرده ای از ابر پیچیدی ولی امروز آقا ای

از آن روزی که چشمم باز شد گفتند خورشیدی و خود را در میان پرده ای از ابر پیچیدی ولی امروز آقا ای

از آن روزی که چشمم باز شد گفتند خورشیدی و خود را در میان پرده ای از ابر پیچیدی ولی امروز آقا ای

از آن روزی که چشمم باز شد گفتند خورشیدی و خود را در میان پرده ای از ابر پیچیدی ولی امروز آقا ای
از آن روزی که چشمم باز شد گفتند خورشیدی و خود را در میان پرده ای از ابر پیچیدی ولی امروز آقا ای
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
از آن روزی که چشمم باز شد گفتند خورشیدی و خود را در میان پرده ای از ابر پیچیدی ولی امروز آقا ای

 

از آن روزی که چشمم باز شد گفتند خورشیدی
و خود را در میان پرده ای از ابر پیچیدی

ولی امروز آقا این غزل از راز تلخی گفت
که از افشای آن، در خود ندارم هیچ تردیدی:

نپیچیدی تو خود را در میان پرده ای از ابر
که ابر آمد که مهجورت کند، اما تو تابیدی

تمام هفت روز هفته را تابیدی و اما
غروب جمعه ی هر هفته را یک ریز باریدی

شگفت از کار خورشیدی که می بارد چنین بی تاب
شگفت از کار تو شاعر که ابری و نفهمیدی

***
گمانم منتظر تر از زبان عضوی ندارم من
و اما در دلم؟!...شاید تو چیز دیگری دیدی

و امروز این غزل دائم به من می گوید: ای شاعر
کناری رو که تو خود مانعی بر راه خورشیدی



تعداد بازديد : 170
دوشنبه 12 فروردین 1392 ساعت: 10:49
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف