تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
دشمنت آمد و دستان دعایم را دید
چهره مضطرب و غرق حیایم را دید
سعی کردم که نبیند ولی انگار نشد
زینت گوش و النگوی رهایم را دید
معجرم را به خدا سفت گرفتم اما
چادر خاکی و انگشت نمایم را دید
به دلیلی که نسب از تو گرفتم من را
آنقدر زد که ورم کردن پایم را دید
دست در دست پدر دختر شامی آمد
پای نی کودکی سر به هوایم را دید
زخم بازوم نهان بود و زن غسّاله
وقت غسلم اثر رنج و بلایم را دید...
شاعر : محسن ناصحی
تعداد بازديد : 173
چهارشنبه 09 اسفند 1391 ساعت: 8:29
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب