اشعار شب هفتم – محمد بیابانی غنچه شش ماهه ای که بار ندارد چیدنش آنقدر افتخار ندارد زود خزان

اشعار شب هفتم – محمد بیابانی غنچه شش ماهه ای که بار ندارد چیدنش آنقدر افتخار ندارد زود خزان

اشعار شب هفتم – محمد بیابانی غنچه شش ماهه ای که بار ندارد چیدنش آنقدر افتخار ندارد زود خزان

اشعار شب هفتم – محمد بیابانی غنچه شش ماهه ای که بار ندارد چیدنش آنقدر افتخار ندارد زود خزان

اشعار شب هفتم – محمد بیابانی غنچه شش ماهه ای که بار ندارد چیدنش آنقدر افتخار ندارد زود خزان
اشعار شب هفتم – محمد بیابانی غنچه شش ماهه ای که بار ندارد چیدنش آنقدر افتخار ندارد زود خزان
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
اشعار شب هفتم – محمد بیابانی غنچه شش ماهه ای که بار ندارد چیدنش آنقدر افتخار ندارد زود خزان

اشعار شب هفتم – محمد بیابانی

 

غنچه شش ماهه ای که بار ندارد

چیدنش آنقدر افتخار ندارد

 

زود خزان شد گلی که در همه عمرش

تجربه ی دیدن بهار ندارد

 

کار خودش را برای غربت من کرد

او که نیازی به کارزار ندارد

 

تشنه ی یک قطره بود، تیر نمی خواست

حنجر خشکی که اختیار ندارد

 

نازکی این گلوی سوخته تابِ

 تیر نه! شمشیر شعبه دار ندارد!

 

کار ابالفضل را سه شعبه درآورد

حجم گلوی تو جای خار ندارد

 

حداقل کم کنید هلهله ها را

کشتن شش ماهه که هوار ندارد

 

کاش کسی هم به نیزه دار بگوید

نیزه ازاین طفل، انتظار ندارد

 

محمد بیابانی


تعداد بازديد : 175
چهارشنبه 01 آذر 1391 ساعت: 9:32
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف