زانو بغل گرفت ؛ که بابا بیاورد یک سر شبیه حضرت یحیا بیاورد یک دسته گل ،بنفشه برایش خریده بود چ

زانو بغل گرفت ؛ که بابا بیاورد یک سر شبیه حضرت یحیا بیاورد یک دسته گل ،بنفشه برایش خریده بود چ

زانو بغل گرفت ؛ که بابا بیاورد یک سر شبیه حضرت یحیا بیاورد یک دسته گل ،بنفشه برایش خریده بود چ

زانو بغل گرفت ؛ که بابا بیاورد یک سر شبیه حضرت یحیا بیاورد یک دسته گل ،بنفشه برایش خریده بود چ

زانو بغل گرفت ؛ که بابا بیاورد یک سر شبیه حضرت یحیا بیاورد یک دسته گل ،بنفشه برایش خریده بود چ
زانو بغل گرفت ؛ که بابا بیاورد یک سر شبیه حضرت یحیا بیاورد یک دسته گل ،بنفشه برایش خریده بود چ
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
زانو بغل گرفت ؛ که بابا بیاورد یک سر شبیه حضرت یحیا بیاورد یک دسته گل ،بنفشه برایش خریده بود چ

زانو بغل گرفت ؛ که بابا بیاورد

یک سر شبیه حضرت یحیا بیاورد

 

یک دسته گل ،بنفشه برایش خریده بود

چیزی نداشت غیر همین تا بیاورد

 

خود را کشید و دست به دیوار سعی کرد

خود را شبیه حضرت زهرا بیاورد

 

می گفت: با روپوش طبق آمده پدر

تا معجری برای سر ما بیاورد

 

دستش عصا نداشت بجز دست عمه اش

دستش عصا گرفت موسا بیاورد

 

خیلی نگاه کرد؛ نشد که به ذهن خویش

تصویر سالم سر او را بیاورد

 

می خواست تا قنوت بگیرد برای سر

اما نشد که دست به بالا بیاورد

 

از روی دست عمه خودش را زمین زد و

مجنون عشق گشت که لیلا بیاورد

 

عمه چگونه چشم کبود و سیاه من

چشمان یار را به تماشا بیاورد؟!!!

شاعر: رحمان نوازني


تعداد بازديد : 247
سه شنبه 30 آبان 1391 ساعت: 10:23
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف