تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
اشعار شب سوم – کاظم بهمنی
سند مقاتل
دختر لحظه ی غم بغض مرا می ماند
گرچه خود می شکند ناله رها می ماند
دختر لحظه ی غم «ساعت» عمرش خالیست
زود می ریزد و یک کوه بلا می ماند
دختر لحظه ی غم لحظه ی بعدش مرگ است
آن زمانی که فقط خاطره ها می ماند
شبی از قافله جا ماند و به مادر پیوست
به پدر می رسد و قافله جا می ماند
بعد او چون همه از یاد غمش ترسیدند
از مقاتل سندش گاه جدا می ماند
دختر لحظه ی غم این غزل کوچک و ناب
برگی از دفتر شعر است که تا می ماند
طرز عاشق شدنش را به کسی یاد نداد
دهن عشق از این حادثه وا می ماند
کاظم بهمنی
تعداد بازديد : 267
شنبه 27 آبان 1391 ساعت: 9:17
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب