بگو اكبر ببندد محمل من كه اين صحرا نموده خون دل من اي امير الحاج قلبم بي قراري مي كند

بگو اكبر ببندد محمل من كه اين صحرا نموده خون دل من اي امير الحاج قلبم بي قراري مي كند

بگو اكبر ببندد محمل من كه اين صحرا نموده خون دل من اي امير الحاج قلبم بي قراري مي كند

بگو اكبر ببندد محمل من كه اين صحرا نموده خون دل من اي امير الحاج قلبم بي قراري مي كند

بگو اكبر ببندد محمل من كه اين صحرا نموده خون دل من اي امير الحاج قلبم بي قراري مي كند
بگو اكبر ببندد محمل من كه اين صحرا نموده خون دل من اي امير الحاج قلبم بي قراري مي كند
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
بگو اكبر ببندد محمل من كه اين صحرا نموده خون دل من اي امير الحاج قلبم بي قراري مي كند

بگو اكبر ببندد محمل من            كه اين صحرا نموده خون دل من

 

اي امير الحاج قلبم بي قراري مي كند

تا كه از غصه نميرم گريه ياري مي كند

 

جان من كم تر بگو ، كرب و بلا ، كرب و بلا

نام اين صحرا ز ديده اشك جاري مي كند

 

گوئيا مي بينم اينجا صبح تا قبل غروب

هر طرف يك بانوئي را سوگواري مي كند

 

اولين تصوير جسم ارباً ارباي علي ست

دشت را دشمن از او آئينه كاري مي كند

 

گوئيا مي مبينم اينجا دور تو بگرفته اند

زان ميانه رأس تو نيزه سواري مي كند

 

دشمنت سر تا به پايت را به غارت مي برد

بهر يك پيراهن كهنه چه كاري مي كند

 

هر كه بهر غارت آمد دست خالي برنگشت

موي بين پنجه ها را ياد گاري مي كند

 

*: حاج حسين سازور


تعداد بازديد : 353
جمعه 26 آبان 1391 ساعت: 8:45
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف