اگر از غربت غم های زینب با خبر باشی و تو در راه بی پایان اسیر همسفر باشی اگر باور کنی بی شک کنار

اگر از غربت غم های زینب با خبر باشی و تو در راه بی پایان اسیر همسفر باشی اگر باور کنی بی شک کنار

اگر از غربت غم های زینب با خبر باشی و تو در راه بی پایان اسیر همسفر باشی اگر باور کنی بی شک کنار

اگر از غربت غم های زینب با خبر باشی و تو در راه بی پایان اسیر همسفر باشی اگر باور کنی بی شک کنار

اگر از غربت غم های زینب با خبر باشی و تو در راه بی پایان اسیر همسفر باشی اگر باور کنی بی شک کنار
اگر از غربت غم های زینب با خبر باشی و تو در راه بی پایان اسیر همسفر باشی اگر باور کنی بی شک کنار
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
اگر از غربت غم های زینب با خبر باشی و تو در راه بی پایان اسیر همسفر باشی اگر باور کنی بی شک کنار

اگر از غربت غم های زینب با خبر باشی

 و تو در راه بی پایان اسیر همسفر باشی

 اگر باور کنی بی شک کنار خیمه گاهی تو

 بسوزی تا ابد شاید که داغ شعله ور باشی

 اگر باشی در آن میدان میان نیزه و شمشیر

به خون آغشته باشی تو اگر خونین جگر باشی

تجسم میکنی شاید که همراه اباالفضلی

بیا از جان دل بگذر که تو حر دگر باشی

تو آن حسی که دریا را به هر موجی بلرزانی

بیا برخیز تا یک شب سبک بال سحر باشی

 چه می گویی تو ای خسته ببین چشمان عاشق را

که زیبا می چکد اشکی که تو مشک دگر باشی

شاعر: اقبال نوری


تعداد بازديد : 172
پنجشنبه 25 آبان 1391 ساعت: 11:13
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف