همین که دو تایی به میدان رسیدند روی دست خورشید، شش ماهِ دیدند به والله کارش علی اکبری بود اگر چه

همین که دو تایی به میدان رسیدند روی دست خورشید، شش ماهِ دیدند به والله کارش علی اکبری بود اگر چه

همین که دو تایی به میدان رسیدند روی دست خورشید، شش ماهِ دیدند به والله کارش علی اکبری بود اگر چه

همین که دو تایی به میدان رسیدند روی دست خورشید، شش ماهِ دیدند به والله کارش علی اکبری بود اگر چه

همین که دو تایی به میدان رسیدند روی دست خورشید، شش ماهِ دیدند به والله کارش علی اکبری بود اگر چه
همین که دو تایی به میدان رسیدند روی دست خورشید، شش ماهِ دیدند به والله کارش علی اکبری بود اگر چه
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
همین که دو تایی به میدان رسیدند روی دست خورشید، شش ماهِ دیدند به والله کارش علی اکبری بود اگر چه

همین که دو تایی به میدان رسیدند

روی دست خورشید، شش ماهِ دیدند

به والله کارش علی اکبری بود

اگر چه علی اصغرش آفریدند

سرش را روی شانه بالا گرفته ست

کسی را به این سر بلندی ندیدند

از این سمت، علی که جلوتر می آمد

از آن سمت، لشگر عقب می کشیدند

همین که گلوی خودش را نشان داد

تمامی دل ها به رایش طپیدند

پدر گردنش کج، پسر گردنش کج

چه قدر این دو از هم خجالت کشیدند!

لب کوچکش خشک و حلقوم او خشک

چه راحت گلوی علی را بریدند

عبا گر چه نگذاشت زن ها ببینند

صدای کف و سوت را که شنیدند


تعداد بازديد : 130
سه شنبه 23 آبان 1391 ساعت: 9:13
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف