تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
حضرت رقیه(س)-شهادت
آمدی چشم فراقم روشن
قدمت بر سر چشمم بابا
از سر نیزه رسیدی بنشین
تا بیارم کمی مرهم بابا
قصّه ی هجر من و هجر شما
قصّه ی یوسف و یعقوب شده
صبر از عمّه گرفتم همه جا
دخترت قبله ی ایّوب شده
همه بر غربت من گریه کنند
فقط این قاتل تو می خندد
همه شب بی تو ندارم خوابی
عمّه ام چشم مرا می بندد
روی هر چشمه ی بی عاطفه ای
مثل یک بغض شکفتم بابا
هر کجا سفره ی دل وا کردم
فقط از درد تو گفتم بابا
سرِ پا می شوم و می افتم
دیگر از درد زمین گیر شدم
زحمت عمّه شدم ای بابا!
راحتم کن که دگر پیر شدم
حتماً از نیزه زمینت زده اند
که کمی دیر رسیدی بابا
می شناسیم؟ بگو چند شب است
دخترت را تو ندیدی بابا
تعداد بازديد : 231
شنبه 20 آبان 1391 ساعت: 9:58
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(1)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب
این نظر توسط بهمن مهدوی در تاریخ 1391/09/02 و 16:25 دقیقه ارسال شده است | |||
با عرض سلام خدمت شما و حاج رحمان نوازانی استاد کلاس روضه این حقیر.
اشعار بسیار عالی میباشند |