اشعار شب هفتم محرم الحرام - حسن لطفی تا که بر روی زمین خیمه‌ی سقا افتاد پدرت از نفس و مادرت از

اشعار شب هفتم محرم الحرام - حسن لطفی تا که بر روی زمین خیمه‌ی سقا افتاد پدرت از نفس و مادرت از

اشعار شب هفتم محرم الحرام - حسن لطفی تا که بر روی زمین خیمه‌ی سقا افتاد پدرت از نفس و مادرت از

اشعار شب هفتم محرم الحرام - حسن لطفی تا که بر روی زمین خیمه‌ی سقا افتاد پدرت از نفس و مادرت از

اشعار شب هفتم محرم الحرام - حسن لطفی تا که بر روی زمین خیمه‌ی سقا افتاد پدرت از نفس و مادرت از
اشعار شب هفتم محرم الحرام - حسن لطفی تا که بر روی زمین خیمه‌ی سقا افتاد پدرت از نفس و مادرت از
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
اشعار شب هفتم محرم الحرام - حسن لطفی تا که بر روی زمین خیمه‌ی سقا افتاد پدرت از نفس و مادرت از

 اشعار شب هفتم محرم الحرام - حسن لطفی

 

تا که بر روی زمین خیمه‌ی سقا افتاد

پدرت از نفس و مادرت از پا افتاد

 

ناخنت خون شده و چهره‌ی مادر زخمی

آنقدر چنگ زدی تا به رخش جا افتاد

 

به همه رو زدم اما چه کنم، خندیدند

چشم‌ها تا که به چشم تر بابا افتاد

 

خواستم بوسه بگیرم ز لبان خشکت

گذر حرمله افسوس به اینجا افتاد

 

حنجر نازکی انگار ترک خورد و شکست

کودکی بال زد اما ز تقلا افتاد

 

دست و پا می‌زدی و هلهله‌ها می‌آمد

عرق شرم پدر وقت تماشا افتاد

 

همه‌ی آرزویم بود زبان باز کنی

ولی انگار که یک فاصله اینجا افتاد

 

حسن لطفی


تعداد بازديد : 159
شنبه 20 آبان 1391 ساعت: 9:23
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف