بابا خبرداری که من بیمار بودم ؟ اصلاً خبرداری کمی تب دار بودم ؟ از درد بازوی شکسته هر شبم را دور

بابا خبرداری که من بیمار بودم ؟ اصلاً خبرداری کمی تب دار بودم ؟ از درد بازوی شکسته هر شبم را دور

بابا خبرداری که من بیمار بودم ؟ اصلاً خبرداری کمی تب دار بودم ؟ از درد بازوی شکسته هر شبم را دور

بابا خبرداری که من بیمار بودم ؟ اصلاً خبرداری کمی تب دار بودم ؟ از درد بازوی شکسته هر شبم را دور

بابا خبرداری که من بیمار بودم ؟ اصلاً خبرداری کمی تب دار بودم ؟ از درد بازوی شکسته هر شبم را دور
بابا خبرداری که من بیمار بودم ؟ اصلاً خبرداری کمی تب دار بودم ؟ از درد بازوی شکسته هر شبم را دور
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
بابا خبرداری که من بیمار بودم ؟ اصلاً خبرداری کمی تب دار بودم ؟ از درد بازوی شکسته هر شبم را دور

بابا خبرداری که من بیمار بودم ؟

اصلاً خبرداری کمی تب دار بودم ؟

از درد بازوی شکسته هر شبم را

دور خرابه گشتم و بیدار بودم

وقتی برای چند قدم کودکانه

محتاج یاری سرِ دیوار بودم

اول که دوری از تو و دوم صبوری

از اولش از این سفر بیزار بودم

دور از تو چشم عمو عباس بابا

از صبح امروز تا غروب بازار بودم

از این همه زحمت که من دادم به عمه

دیگر خودم فهمیده ام سربار بودم


تعداد بازديد : 227
جمعه 19 آبان 1391 ساعت: 10:36
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف