ابالفضلم چرا اینگونه هستی علمدارم چرا از پا نشستی شکایت دارم از تو ای برادر چرا پشت برادر را شکست

ابالفضلم چرا اینگونه هستی علمدارم چرا از پا نشستی شکایت دارم از تو ای برادر چرا پشت برادر را شکست

ابالفضلم چرا اینگونه هستی علمدارم چرا از پا نشستی شکایت دارم از تو ای برادر چرا پشت برادر را شکست

ابالفضلم چرا اینگونه هستی علمدارم چرا از پا نشستی شکایت دارم از تو ای برادر چرا پشت برادر را شکست

ابالفضلم چرا اینگونه هستی علمدارم چرا از پا نشستی شکایت دارم از تو ای برادر چرا پشت برادر را شکست
ابالفضلم چرا اینگونه هستی علمدارم چرا از پا نشستی شکایت دارم از تو ای برادر چرا پشت برادر را شکست
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
ابالفضلم چرا اینگونه هستی علمدارم چرا از پا نشستی شکایت دارم از تو ای برادر چرا پشت برادر را شکست

ابالفضلم چرا اینگونه هستی

علمدارم چرا از پا نشستی

شکایت دارم از تو ای برادر

چرا پشت برادر را شکستی

 

درون علقمه مهتاب گشتی

میان معرکه بی تاب گشتی

زمانی که به مشکت تیر غم خورد

همان دم از خجالت آب گشتی

 

ز جا برخیز عبّاس علمدار

برادر جان علم را باز بردار

برای دل خوشیّم ای ابالفضل

صدایم کن برای آخرین بار

 

تو بیعت با خدا کردی و رفتی

تو زهرا را صدا کردی و رفتی

امید خیمه هایم ، باوفایم

مرا تنها رها کردی و رفتی

 

تو را باید همین جا جا گذارم

و باید بر دل خود پا گذارم

تو را باید همین جا غرق در خون

کنار علقمه تنها گذارم

شاعر : وحید محمدی


تعداد بازديد : 123
دوشنبه 15 آبان 1391 ساعت: 10:34
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف