هادی ملک پور حضرت مسلم بن عقیل(ع) در حق و باطل عادت تشکیک دارد با جهل خویشاوندی نزدیک دارد در ف

هادی ملک پور حضرت مسلم بن عقیل(ع) در حق و باطل عادت تشکیک دارد با جهل خویشاوندی نزدیک دارد در ف

هادی ملک پور حضرت مسلم بن عقیل(ع) در حق و باطل عادت تشکیک دارد با جهل خویشاوندی نزدیک دارد در ف

هادی ملک پور حضرت مسلم بن عقیل(ع) در حق و باطل عادت تشکیک دارد با جهل خویشاوندی نزدیک دارد در ف

هادی ملک پور حضرت مسلم بن عقیل(ع) در حق و باطل عادت تشکیک دارد با جهل خویشاوندی نزدیک دارد در ف
هادی ملک پور حضرت مسلم بن عقیل(ع) در حق و باطل عادت تشکیک دارد با جهل خویشاوندی نزدیک دارد در ف
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
هادی ملک پور حضرت مسلم بن عقیل(ع) در حق و باطل عادت تشکیک دارد با جهل خویشاوندی نزدیک دارد در ف

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

در حق و باطل عادت تشکیک دارد

با جهل خویشاوندی نزدیک دارد

در فتنه قومی قابل تحریک دارد

مثل مدینه کوچه ی باریک دارد

می خوانمت با چشم های کم فروغم

من عابر آواره ی شهر دروغم

در بین این ها کاتبان نامه دیدم

مشتی به ظاهر زاهد و علامه دیدم

سرگرم بر پا کردن برنامه دیدم

غارتگر انگشتر و عمامه دیدم

خواهی شنید از کوچه هایش بوی خون را

روی لبم "انّا الیه راجعون" را

یک شهر از وحشت زبانش لال گشته

مردانگی روی زمین پامال گشته

آهنگری در شهرشان فعّال گشته

کوفه مهیّا بهر استقبال گشته

هر باغ را آماده ی پاییز کردند

دندان برای غنچه هایت تیز کردند

این پینه های مانده بر روی جبین را

حق ناشناسان به ظاهر اهل دین را

بهتر بگویم گرگ های در کمین را

حق از زمین بردارد این قوم لعین را

اینجا نمانده هیچ کس پای تو، برگرد

جانم به قربان قدم های تو، برگرد

این ها فقط انبان زر را می شناسند

بینند اگر باغی تبر را می شناسند

آتش نشاندن بر جگر را می شناسند

بر روی نیزه جای سر را می شناسند

در خواب دیدم غارت انگشتری را

آتش به دندانش گرفته معجری را

آه! این جماعت از عمویم کینه دارند

از خاندانت کینه ی دیرینه دارند

بغض امیرالمومنین در سینه دارند

سنگ اند و خشم از دیدن آیینه دارند

این جا پذیرایی شود مهمان به نیزه

یک بار دیگر می رود قرآن به نیزه

حالا که مسلم بی پناه افتاده این جا

از ارتفاعی نابه گاه افتاده این جا

از دیده اش خونابه راه افتاده این جا

نوکر سرش در پای شاه افتاده این جا

شرمنده باشد از نگاه خواهر تو

یک شهر دارد کینه از آب آور تو

حالا که باید یار من تنها بماند

ای کاش پای ناقه در گل جا بماند

درد دلم بسیار بود اما بماند

دنیا برای مردم دنیا بماند

این جا نمانده هیچ کس پای تو، برگرد

جانم به قربان قدم های تو، برگرد


تعداد بازديد : 197
دوشنبه 15 آبان 1391 ساعت: 10:29
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف