قطعات ادبى: اسماعيل نورى علاء:غدير،معيارى كه بدنيا آمد آرى...خم! شربدار ولايت‏ غدير حادثات‏ و م

قطعات ادبى: اسماعيل نورى علاء:غدير،معيارى كه بدنيا آمد آرى...خم! شربدار ولايت‏ غدير حادثات‏ و م

قطعات ادبى: اسماعيل نورى علاء:غدير،معيارى كه بدنيا آمد آرى...خم! شربدار ولايت‏ غدير حادثات‏ و م

قطعات ادبى: اسماعيل نورى علاء:غدير،معيارى كه بدنيا آمد آرى...خم! شربدار ولايت‏ غدير حادثات‏ و م

قطعات ادبى: اسماعيل نورى علاء:غدير،معيارى كه بدنيا آمد آرى...خم! شربدار ولايت‏ غدير حادثات‏ و م
قطعات ادبى: اسماعيل نورى علاء:غدير،معيارى كه بدنيا آمد آرى...خم! شربدار ولايت‏ غدير حادثات‏ و م
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
قطعات ادبى: اسماعيل نورى علاء:غدير،معيارى كه بدنيا آمد آرى...خم! شربدار ولايت‏ غدير حادثات‏ و م

قطعات ادبى:

اسماعيل نورى علاء:غدير،معيارى كه بدنيا آمد

آرى...خم! 
شربدار ولايت‏ 
غدير حادثات‏ 
و ميان منزل افشاى رازهاست. 
بنگريدش‏ 
كه بر اوج دست و بازو 
در چنگ چنگالى از نور 
ايستاده است‏ 
ـبه ابرها نزديكتر تا به ما 
و نگاه نمى‏كند 
نه در چشمان مشتاق‏ 
نه در ديدگان دريده از حسد. 
به اين ترانه گوش كنيد 
كه در هفت آسمان مى‏طپد: 
«هر كه مرا مولاى خويش بداند اينكه فرا چنگ من ايستاده مولاى اوست».آرى  
امروز همه چيز كامل است‏ 
معيارى بدنيا آمده‏ 
كه در سايه‏اش‏ 
نيك و بد از هم مشخصند. 
در اين زلال،بايد جان را به شستشو نشست‏ 
در غدير،يك تاريخ تبلور پيدا كرد.

و بدينسان،آن دشت كه ديروز گمنامش، 
كندى و سستى قافله‏ها را مى‏زدود، 
امروز، 
طلوع آفتاب ولايت را بستر شد.

آن بركه آب،ميانه كويرى برهوت، 
كه رنج و خستگى مسافران را به جان مى‏خريد، 
امروز، 
چشمه جوشان و هميشه جارى پهنه آرمان‏هاى والا گشت.

بدينسان بود كه پيامبر(درود خدا بر او و خاندانش) 
ندا در داد: 
آنها كه بى‏ولايت على(سلام خدا بر او)رفته‏اند، 
باز گردند و 
در كناره غدير،«آينه بلند اى آسمان كوير» 
با حماسه‏ساز نهضت اسلام،روح مطهر زمان، 
بيعتى دوباره كنند، 
و در طبيعت حقيقت،تنفسى روحنواز و مستى‏زا... 
و اينگونه بود كه به يكباره، 
ـاز كالبد بى‏جان يك دشت پر سكوت‏ 
غوغاى اجابت و پذيرش برخاست.و هياهوى سر در گم انسانى، 
ـدر بازتاب مرزهاى روشنى و جاودانگى‏ 
جوششى مداوم يافت، 
بيراهه‏ها،نهاده شد، 
و حجت در جانشان بياميخت.

راستى را، 
مگر خورشيد در غروبش، 
ماه را به نور افشانى،نمى‏گمارد؟ 
و مگر دريا، 
ابر را، 
از خود و براى خود،غنا نمى‏بخشد؟ 
در اين زلال،بايد جان را به شستشو نشست و از اين دريا،بايد گوهرهاى ناب به دست آورد.

در غدير كه به چه مى‏انديشد؟ 
در غدير گويا محمد صلى الله عليه و آله مى‏انديشد: 
بدون على عليه السلام چگونه خواهد رفت؟ 
و على عليه السلام مى‏انديشد: 
بدون محمد صلى الله عليه و آله چگونه خواهد رفت؟ 
و على عليه السلام مى‏انديشد: 
بدون محمد صلى الله عليه و آله چگونه خواهد ماند؟ 
و مردم بين همين رفتن و ماندن است كه به ابهامى شگفت گرفتار آمده‏اند: 
اين همان محمد صلى الله عليه و آله است كه مى‏ماند،اگر با على بيعت مى‏كرديم، 
و اين حتى على عليه السلام است كه مى‏رود،اگر بيعت را شكستيم!! 
توده مردم به چگونگى بيعت مى‏انديشند و سران توطئه به شكستن بيعت...!!

چهارده قرن با غدير ص 177

محمد باقر انصارى


تعداد بازديد : 155
جمعه 12 آبان 1391 ساعت: 19:41
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف