به مناجات سحر شب همه شب زمزمه داشت نفسم آتش جانم شده یارب چه کنم؟ نفسم...آه نفس...آه نفس...آه گرفت

به مناجات سحر شب همه شب زمزمه داشت نفسم آتش جانم شده یارب چه کنم؟ نفسم...آه نفس...آه نفس...آه گرفت

به مناجات سحر شب همه شب زمزمه داشت نفسم آتش جانم شده یارب چه کنم؟ نفسم...آه نفس...آه نفس...آه گرفت

به مناجات سحر شب همه شب زمزمه داشت نفسم آتش جانم شده یارب چه کنم؟ نفسم...آه نفس...آه نفس...آه گرفت

به مناجات سحر شب همه شب زمزمه داشت نفسم آتش جانم شده یارب چه کنم؟ نفسم...آه نفس...آه نفس...آه گرفت
به مناجات سحر شب همه شب زمزمه داشت نفسم آتش جانم شده یارب چه کنم؟ نفسم...آه نفس...آه نفس...آه گرفت
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
به مناجات سحر شب همه شب زمزمه داشت نفسم آتش جانم شده یارب چه کنم؟ نفسم...آه نفس...آه نفس...آه گرفت

به مناجات سحر شب همه شب زمزمه داشت

نفسم آتش جانم شده یارب چه کنم؟

نفسم...آه نفس...آه نفس...آه گرفت...

نفسم هیچ ،بگوبا دل زینب چه کنم؟

.....................

دو ،سه ماهیست که یک شانه به مویش نزدم

چه کنم ؟دست خودم نیست که بیمارشدم

متوجه نشدم تا که رسیدم به حیاط

دیدم ازضرب لگد همدم مسمارشدم

.....................

همه دیدند که ما پشت درهستیم ولی...

جلوی چشم همه با لگد آزرد مرا

لگدو میخ و درو چوب به همکاری هم

پسرم را زتنم سرزده کردند جدا

.......................

بی هوا ضربه به من میزد واز شدت درد

من ومحسن پسرم ناله و فریاد زدیم

سپس ازسوزش ودرد نوک مسمار سه بار

بین آن آتش وخون ناله ی امداد زدیم

......................

غم آن کوچه بماند که حسن دید مرا

به چه شکلی به زمین خوردم وحرفی نزدم

حسنم دید که از شدت سیلی عدو

زیر این چادر خود مُردم وحرفی نزدم

......................

من از این درد بدن هیچ شکایت نکنم

تو خودت مطلع از حال پریشان منی

پیرهن دوخته شد ،پس متوجه شده ام

تو به فکر کفن کودک عریان منی

 شاعر: سيد مهدي جلالي


تعداد بازديد : 183
چهارشنبه 03 آبان 1391 ساعت: 8:46
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف