يا هوالظاهر و هوالباطن
اي كاش بگيرند از امروز سحر را
اي اهل ِ حرم سير ببينيد پدر را
شمشير پُر از زهر گرفته ز طبيبان
بر نسخه ي تو فرصت اما و اگر را
جز تو چه كسي عفو كند قاتل خود را
آن قاتل ِ خوابيده ي عمري دم ِ در را
حتي خودِ قاتل پس از آن ضربه به خود گفت
اي كاش كه برداري از اين سجده كمر را
باور نكند كوفه كه تو اهل ِ نمازي
وامانده دهانش كه شنيده ست خبر را
سخت است ولي باز براي دلِ زينب
يك روز به تأخير بينداز سفر را
(شاعرش را نميشناسم)