وروديه
شد زمين و زمان همه در هَم
كربلا چون قدوم دلبر ديد
نينوا از مهابت سلطان
زير ِ پاي حسين ميلرزيد
***
پا ز مركب چو بر زمين بگذاشت
ميزد از آسمان فرشته صلا
آيه اي بر امام نازل شد
قل اعوذُ برب كرب و بلا
***
چه شده مركب زبان بسته
كه قدم از قدم نه برداري
گوشه يِ ديده ات چرا خيس است؟
مگر از كربلا خبر داري؟
***
پيش قَدِّ رسايِ ساقي بود
نخلها سر فرود آوردند
كودكان در بر ِ عمو عباس
مشك ها هرچه بود آوردند
***
قول دادند موجهاي فرات
كه كسي تشنه لب نميماند
خارها هم به ساربان گفتند:
هيچ طفلي عقب نميماند
***
غيرت كودكانه را بنگر
گريه ها گريه هايِ نوزاد است
حيرتِ مادرانه را بنگر
خنده ها خنده هايِ صياد است
***
رويِ دست تمام دخترها
عمه كار ِ بهانه اي ميداد
با زبان اشاره غمها را
رَدِّ پايِ نشانه اي ميداد
***
گفت با خويش زير لب زينب
اين زمين را چه جور ميبيني؟
ناگهان زد صدا برادر جان
نيزه ها را ز دور ميبيني؟
***
دارد از گوشه گوشه ي ميدان
دسته دسته سپاه مي آيد
نكند اينچنين كه ميبينم
خبر از قتلگاه مي آيد
***
اينهمه لشگر از كجا آمد
پس چه شد وعده هاي مهماني
باغهاشان چه ميوه ها داده
سفره هاشان پُر از پريشاني
***
كوله هاشان چرا پُر از تير است
بارهاشان چرا پُر از سنگ است
ميشود تا مدينه برگردي
دلِ من بَهر مادرم تنگ است
(شاعرش را نميشناسم)