سلام بر تو ای فلق نشسته در نگاه تو
شفق گرفته رنگ خون، به رنگ قتلگاه تو
تنت میان خاک و خون، سرت به روی نیزه ها
دمیده صبح عاشقی، زشرق رزمگاه تو
هنوز چشم منتظر به جاده آب می زند
هنوز مانده گوش شب به نغمه ی پگاه تو
علی نشسته در تعب، بتول غرق رنج و تب
که شد شب شهادتت، تنور خوابگاه تو
چه پست بوده دشمنت، چقدر پست و بی خرد
که عاقبت نشد خبر ز اوج جایگاه تو
ولی چه غم که بعد تو، قیام کرده زینبت
قیام می دمد کنون زشرق رزمگاه تو
شاعر: سیده زینب حسینی