مانده ام تنها سالار مضطر من
بعد از تو شد خاك عالم بر سر من
پس ازتو بی یار و یاور در دل صحرا
كاروانی بی پناه و یك زن تنها
گر چهاز پا درنیاورد زخم شمشیرم
روی خاك غم نوشتم بی تو می میرم
به خدابا دست بسته ام
به زمین هر جا نشسته ام
نقش كردم عشق منحسین
به سر انگشت خسته ام
وقتی نامت می آمد بر لب من
لبهایتو می گفت زینب من
مانده ام تنها سالار مضطر من
بعد تو شد خاك عالمبر سر من
پر شد از خون سرت جام قنوت من
این چنین بشكسته شد مهرسكوت من
زینب تنها و درد و بزم نامردان
آن لبان و خیزران و آیهقرآن
گرچه بودم دركنار تو
دل تنگم بیقرار تو
شیشه قلب مراشكست
دل سنگ نیزه دار تو
هر كجایی نام تو مشق زینب
مینویسم روی قبرم عشق زینب
مانده ام تنها سالار مضطر من
بعد تو شد خاكعالم بر سر من
می شود سر درونم از رخم خوانده
یادگارت بین خاك شامجامانده
با نفسهایش تو را یكدم صدا می زد
پیش چشم تر من دست و پامی زد
ز پس چشمان بسته اش
به روی پای شكسته اش
ز رخت خونآبه پاك كرد
به دو دست پیر و خسته اش
چه گذشته در ویرانه بر دل من
كه نسیم باز او قاتل من
مانده ام تنها سالار مضطر من
بعدتو شد خاك عالم بر سر من
هر زمانی كه می آمد ناله مادر
روی نیزهبغض می كرد ساقی لشگر
حاجت مرهم ندارد زخمی احساس
درد بی درمانزینب دوری عباس
شفق مه روی نیزه شد
ز كدامین سو به نیزه شد
نه ز جای خنجر عدو
سرش از پهلو به نیزه شد