محســـن کـــــــربـــــــبلایی اصغرم هــــــــدیۀ ما برای خدایی اصغرم مادرت چشمش به راه است ای علی منتظر در خیمه گاه است ای علی خود ببین گهواره از غــــــم سوخته خواهــرت چشمش به دستم دوخته ای علـــــــــی اصغرم ای نور عین من حـــسینم من حسینم من حسین من نمی گویم عـــــــلی مجروح شد کودک شــــــــشماهه ام مذبوح شد
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آمار سایت