مثل شمعی و مقابل من ای نگار من
آب می شوی و می چکی دار و ندار من
غصه تمام زندگیم را گرفته است
فکری بکن به حال دل غصه در من
یا فاطمه گرفته زمین در خودش مرا
با رفتنت مکن تو سیاه روزگار من
با التماس و گریه و خواهش عزیز دل
خواهم دمی ز تو که بمانی کنار من
مرد دلیر خیبر و زانوی غم کجا
دیدی چه آمده به سرم غم گسار من
اندوه و غم شبیه خیزان کرده است
حرفی بزن تو با من خسته بهار من
پیچده در مدینه که زهرا نماندیست
بی تو شدن برابر با انکسار من
حالا که می روی تو به من وعده ای بده
کرببلا قرار تو باشد ،قرار من
فرزاد نظافتی