به زير بيرقتان عشق در تب و شور است
به زير بيرقتان هاله هايي از نور است
به رخصتي كه به من داده ايد آمده ام
وگرنه آمدنم از اراده ام دور است
براي عرض ارادت به ساحت ارباب
هميشه بانگ انا الكلب با زبان جور است
اگر كه واله و شيدا و سينه چاك توئيم
هميشه عقل به تسخير عشق مجبور است
به سينه نه به جگر نه به خون دل بكشيم
دمي كه صحبتي از راس و چند هاشور است
به زير سايه تان چند گام آنسوتر
هر آدمي بنشيند ز آدمي دور است
محمد جواد باقري