ولدي...
مثل بهار مثل غزل آفريدمت
شعري شدي و با كلماتم خريدمت
از دست التماس كنار دلم بمان
مانند باد رفتي و ديگر نديدمت
ميخواستم ببينم اذان صدات را
اما چه دير مثل هميشه رسيدمت
پيش غروب مثل بلنديِ مأذنه
بعد از غروب خوش قد و بالا نديدمت
آئينه اي و روي زمين پخش ميشوي
دستم شكسته باد،شكسته كشيدمت
از لا به لاي اينهمه پا جمع كردمت
روي عبا شبيه ورق پاره چيدمت
(علي اكبر لطيفيان