باشد به سوی کعبه ی مقصود ، روی ما
کآن جا برآید ، آن چه بُود آرزوی ما
ما را خیال یک سر مو نیست ، غیر دوست
بر حال ما گواه بُود موبه موی ما
بذری فشانده ایم و خوریم آن گَهَش ، ثمر
کآبش دهد زمانه ز خون گلوی ما
ما رو به جویبار بلایی نهاده ایم
کآبی به غیر اشک نباشد ، به جوی ما
ماییم ساکن در میخانه ای که ریخت
ساقی ، بلا به جای می اندر سبوی ما
جز عشق نیست ، پیشه ی ما و خود از ازل
خو کرده بر طبیعت عشّاق ، خوی ما
گشتیم ما مسافر و گویی در این سفر
جز تیر و تیغ و نِی نکند ، جست و جوی ما
کردیم رو به سوی دیاری که هر قدم
باشد بلا مقابل ، اجل روبروی ما
در کعبه ای مقام نماییم کز صفا
مسجود کائنات بُود ، خاک کوی او
بر فبله ای برای نماز آوریم روی
کآن جا بُود ز خون سر ما ، وضوی ما