نسیم و نیزه و آن گیسوی سبکبالت
سر تو قافله سالار و من به دنبالت
چه کرد با جگرت ماتم علی اکبر
که شد کنار تنش مثل محتضر حالت
و عمه گفت که بعد از عموی لب تشنه
شکست نخل امیدت، دلت، پر و بالت
بهار تیغ، به باغ تن تو لاله دواند
خزان نعل، ولی حیف کرد پا مالت
گرفته زلف سیاه تو رنگ خاکستر
دمیده بین تنور آفتاب اقبالت
چه کرد با لب تو چوب خیزرانش که
شکفته مثل گل لاله زخم تبخالت
هنوز خون بهار از نگاه من جاری است
به یاد تک تک مرثیه های گودالت
برایم از تو چه مانده حسین می دانی؟
میان قلب دو دستم کبود تمثالت
در این سفر همه ی دلخوشی من این است
سر تو قافله سالار و من به دنبالت
شاعر: یوسف رحیمی