آن را که جبرئیل نهد پا به خیمه اش
آتش قدم گذاشت خدایا به خیمه اش
"خورشید سر برهنه بر آمد به کوهسار"
باریده بود عشق، به صحرا به خیمه اش
پشت زمین خمیده و پشت زمان دو تاست
کِی آورد زمین و زمان تاب خیمه اش
دسته گل محمّدی آورده روی دست
یارب مدد که باز برد تا به خیمه اش
از سوز تشنه کامی و اندوه تشنگان
خشکیده است دیده ی دریا به خیمه اش
گو آفتاب نرگس بیمار را متاب
گو باد را مباد، مبادا به خیمه اش
شاعر که واژه واژه ی خود را غریب دید
وا کرد پای قافیه ها را به خیمه اش
جان مرا بگیر و ببر تا زیارتش
دست مرا بگیر و ببر تا به خیمه اش
شاعر: محسن نیکنام