ناگهان شاعری پریشان شد، گریه - گریه - رسید تا باران
در خیالش دوباره می بارید، روی لب های خیمه ها، باران
در هیاهوی گرم و مبهم باد، نیزه در نیزه عشق رفت از یاد
یک سبد گل میان دشت افتاد، باد فریاد شد: بیا باران
خط خون، لحظه های تنهایی، ابرها مانده در معمایی
اینکه طوفان بی قرار غروب، گریه های خداست یا باران؟
شب پایان و روز آغاز است، فصل پرواز و عشق و اعجاز است
دفتر انتخاب ها باز است، ابتدا عشق و انتها باران
شاعر افتاده در خیابانی، که دو سویش به کهکشان وصل است
السلام علیک یا خورشید، السلام علیک یا باران...
شاعر: علی سلیمانی