روزگاری مخوفه است ، میا
باغها بی شکوفه است ، میا
نامه های رسیده نیرنگ است
شهر من شهر کوفه است ، میا
***
گذشت حادثه اما به دل قراری نیست
هنوز میشنوم ناله ها و یاری نیست
اگرچه شام نگاه جماعتی خجل است
ولی به کوفه دلها که اعتباری نیست
***
آتش و فتنه و غوغاست سر آمدنت
هر کجا ولوله بر پاست سر آمدنت
جز چراغانی از این قوم چه دیدی آقا؟
شهر من شهر تماشاست سر آمدنت!!!
شاعر: سيد حسن رستگار