شب چهارم طفلان زینب س و طفلان مسلم (ع) - 4

شب چهارم طفلان زینب س و طفلان مسلم (ع) - 4

شب چهارم طفلان زینب س و طفلان مسلم (ع) - 4

شب چهارم طفلان زینب س و طفلان مسلم (ع) - 4

شب چهارم طفلان زینب س و طفلان مسلم (ع) - 4
شب چهارم طفلان زینب س و طفلان مسلم (ع) - 4
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
طفلان زینب حضرت(س) تن من را به هوای تو شدن ریخته اند علی و فاطمه در این دو بدن ریخته اند جلوه واحده را بین دو تن ریخته اند این حسینی است که در

طفلان زینب حضرت(س)

 

تن من را به هوای تو شدن ریخته اند

علی و فاطمه در این دو بدن ریخته اند

جلوه واحده را بین دو تن ریخته اند

این حسینی است که در غالب من ریخته اند

ما دو تا آینه رو به روی یکدگریم

محو خویشیم اگر محو روی یکدگریم

ای به قربان تو و پیکر تو پیکرها

ای به قربان موی خاکی تو معجرها

امر کن تا که بیفتند به پایت سرها

آه در گریه نبینند تو را خواهرها

از چه یا فاطمه یا فاطمه بر لب داری

مگر از یاد تو رفته است که زینب داری

حاضرم دست به گیسو بزنم- رد نکنی

خیمه را با مژه جارو بزنم- رد نکنی

حرف از سینه و پهلو بزنم- رد نکنی

شد که یک بار به تو رو بزنم- رد نکنی؟!

 

تن تو گر که بیفتد تن من می افتد

تو اگر جان بدهی گردن من می افتد

دلم آشفته و حیران شد و... حرفی نزدم

نوبت رفتن یاران شد و... حرفی نزدم

اکبرت راهی میدان شد و... حرفی نزدم

در حرم تشنه فراوان شد و... حرفی نزدم

بگذار این پسران نیز به دردی بخورند

این دو تا شیر جوان نیز به دردی بخورند

نذر خون جگرت باد، جگر داشتنم

سپر سینه ی تو "سینه سپر" داشتنم

خاك پای پسران تو پسر داشتنم

سر به زیرم مکن ای شاه به سر داشتنم

سر که زیر قدم یار نباشد سر نیست

خواهری که به فدایت نشود خواهر نیست

راضی ام این دو گلم پرپر تو برگردند

به حرم بر روی بال و پر تو برگردند

له شده مثل علی اکبر تو برگردند

دست خالی اگر از محضر تو برگردند...

دستمال پدرم را به سرم می بندم

وسط معرکه چادر، کمرم می بندم

تو گرفتاری و من از تو گرفتارترم

تو خریداری و من از تو خریدارترم

من که از نرگس چشمان تو بیمارترم

به خدا از همه غیر از تو جگردار ترم

امتحان کن که ببینی چه قدر حساسم

به خداوند قسم شیرتر از عباسم

بگذارم بروی، باز شود حنجر تو؟!

یا به دست لبه ای کند بیفتد سر تو

جان انگشت تو افتد پی انگشتر تو

می شود جان خودت گفت به من خواهر تو؟

طاقتم نیست ببینم جگرت می ریزد

ذره ذره به روی نیزه سرت می ریزد

 

 


تعداد بازديد : 169
پنجشنبه 16 آبان 1392 ساعت: 9:56
نویسنده:
نظرات(0)
بايد حلال زاده به داييش بره به دايي كرببلاييش بره بايد كه مردونگي ياد بگيرن بايد اجازه ي جهاد بگيرن خبر دارم دور و برت خاليه من استخاره كرد

بايد حلال زاده به داييش بره

به دايي كرببلاييش بره

بايد كه مردونگي ياد بگيرن

بايد اجازه ي جهاد بگيرن

خبر دارم دور و برت خاليه

من استخاره كرده ام عاليه

خيالت اسوده باشه نگارم

قول ميدم اي حسين به روت نيارم

دو پاره تن قابلتو نداره

حسين من قابلتو نداره

غمتو ميدونم غمت نباشه

تو خيمه ميمونم غمت نباشه

عالمو حيرون ميكنم نذاري

گيسو پريشون ميكنم نذاري

قسم به پهلوي شكسته ميدم

قسم به اون سينه ي خسته ميدم

كوتاه بيا تو رو به جون مادر

به حق لكنت زبون مادر

نذار رو دست خواهرت بمونن

بذار برن برام رجز بخونن

محمدم اگرچه تاج سره

ولي چيش از علي تو كمتره

ارزومه دور سرت بگرده

به معركه بره و بر نگرده

 الهي كه زاير زهرا بشه

مثل عزيزت اربا اربا بشه

بيا و نشكن دلمو رونگير

سر جوونمو به زانو بگير

هرچي دارم به پاي تو ميريزم

 مبادا غصه بخوري عزيزم

گل پسرام فداي تو برادر

فدای بچه های تو برادر

شدم اسیر غم تو حسین جان

كم من و كرم تو حسين جان

از این به بعد پیش تو روسپیدم

از این به بعد مادر دو شهیدم

علیرضاخاکساری

 


تعداد بازديد : 103
دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت: 9:39
نویسنده:
نظرات(0)
طفلان حضرت زینب(س) این شیر بچه های من از نسلِ حیدرند همزاد پاكی و كرم از خونِ جعفرند در اوج خویش اگر چه به طیار می رسند ای رُكنِ عشق من به شم

طفلان حضرت زینب(س) 

 

این شیر بچه های من از نسلِ حیدرند

همزاد پاكی و كرم از خونِ جعفرند

در اوج خویش اگر چه به طیار می رسند

ای رُكنِ عشق من به شما سجده می برند

رخصت دهید لشكرِ طاغوت و جبت را

با ذكر یا علی مدد از پا در آورند

در عشق رفته اند به دائی ماهشان

آئینه های رزم علمدارِ لشكرند

سوگند خورده اند كه قربانیت شوند

من مطمئنم آبرویم را نمی برند

شمشیر بسته، مستِ كفن، تشنه ی وصال

بر جان خویش درد و بلای تو می خَرند

سهمی مرا ز داغِ جگر گوشه ها دهید

این دو امیدِ آبروی من به محشرند

تا زیر كعبِ نیزه نیفتاده ام ز پا

بگذار تا به پای تو از خویش بگذرند

دغ می كنند معجر من جا به جا شود

حساس و غیرتی به سرانجام مادرند

اسباب خجلت است كریمانه كن قبول

این دو ذبیح تحفه ی ناچیزِ خواهرند

در ازدحامِ نیزه و شمشیرها اگر

دیدی كه قطعه قطعه و در خون شناورند

دلخوش نكن به یاوری خواهرانه ام

پاها مرا ز خیمه برونم نمی برند

شرمِ حضورِ خواهرِ خود را قبول كن

قربانیانِ اصغرِ خود را قبول كن

 


تعداد بازديد : 305
دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت: 9:24
نویسنده:
نظرات(0)
طفلان حضرت زینب(س) این شعلۀ عشق است كه درمان نپذیرد معشوق ز عاشق اَثر آسان نپذیرد جز اشك تمنّا كه گِره وا كند از كار كردارِ دگر فایده چندان

طفلان حضرت زینب(س)

 

این شعلۀ عشق است كه درمان نپذیرد

معشوق ز عاشق اَثر آسان نپذیرد

جز اشك تمنّا كه گِره وا كند از كار

كردارِ دگر فایده چندان نپذیرد

این رابطۀ عشق عجب معجزه آساست

این مرحله را جز دلِ بریان نپذیرد

معشوق حسین است و عاشق دلِ زینب

محبوب ز احباب بجز جان نپذیرد

فرمود به طفلان كه دلِ عاشقِ مادر

جز كشته شدن  در ره جانان نپذیرد

با خویش همی گفت: مبادا كه برادر

از خواهر خود هدیۀ قربان نپذیرد

اینجاست كه بر دامن مادر بزند چنگ

بی فاطمه این مرحله پایان نپذیرد

تا بر لب طفلان قسم فاطمه آمد

آقا نتوانست ز آنان نپذیرد

دو آینۀ زینبی آمادۀ رزمند

این صحنه بجز آینه قرآن نپذیرد

گیسوی كمندِ یكی از شانه سرازیر

زلف دگری سلسله بندان نپذیرد

شمشیر كجا و قد و بالای دو ریحان

این قامتشان هیچ كمان دان نپذیرد

تكبیر به لب تیغ به كف هر دو كفن پوش

كس فاتحۀ تازه جوانان نپذیرد

می خواست عدو حیله ببندد به دوطفلان

دید از دو طرف رِخنه به رِندان نپذیرد

از هیبتشان لرزه به جانِ سپه افتاد

آزاده بجز جنگ نمایان نپذیرد

شاگرد دبستان اَلفبای علمدار

هنگامۀ پیكار سر و جان نپذیرد

كُشتند بسی از سپه كفر به یك آن

افزونتر از این را لب عطشان نپذیرد

از میمنه تا میسره این لشگر كوفی

این گونه پذیرایی مهمان نپذیرد

شمشیر و سنان بود كه هر سوی روان بود

آنقدر گران بود كه انسان نپذیرد

سیمین بدنان تشنه لب از پای فتادند

از پای فتاده نَفَس ارزان نپذیرد

داغی به دل بانوی مظلومه نشاندند

داغی كه دل هیچ پریشان نپذیرد

تا كه نشود از همه شرمنده برادر

خواهر طلب نعش شهیدان نپذیرد

از خیمه نظر كرد به چشمان برادر

دید ابر بهاری است كه باران نپذیرد

 


تعداد بازديد : 131
دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت: 9:23
نویسنده:
نظرات(0)
دو تا نهال دو تا سرو ایستاده شدند دو خوشه ی نرسیده دو جام باده شدند مقام زینب کبری ببین که این دو پسر فقط به خاطر مادر امامزاده شدند تمام آبر

دو تا نهال دو تا سرو ایستاده شدند

دو خوشه ی نرسیده دو جام باده شدند

مقام زینب کبری ببین که این دو پسر

فقط به خاطر مادر امامزاده شدند

تمام آبروی باغبان همین دو گلند

که در حفاظت از باغ استفاده شدند

به داست دایی اگر چه سوار اسب شدند

به دست نیزه و شمشیرها پیاده شدند

کنار اکبر و قاسم میان دارالحرب

دو طفل باعث تکمیل خانواده شدند

پیام غربت زینب شدند آن روزی

که سربریده نه چون نامه سرگشاده شدند

اگر چه سوم شعبان نشد محرم شد

به وقتش این دو به ارباب هدیه داده شدند

حلال زاده به دائیش می رود آخر

غریب وار اسیر حرام زاده شدند

شاعر: سعید پاشازاده

 

با تشکر از سعید پاشازاده به خاطر ارسال این شعر


تعداد بازديد : 115
پنجشنبه 09 آبان 1392 ساعت: 14:20
نویسنده:
نظرات(0)
طفلان حضرت زینب(س) بریز در دل من هر چه داری از غربت کجاست مأمن غم های کاریت؟... این جا ! تمام عمر غمت را کشیده‌ام بر دوش چرا کنون نکنم غم گساری

طفلان حضرت زینب(س)

 

بریز در دل من هر چه داری از غربت

کجاست مأمن غم های کاریت؟... این جا !

تمام عمر غمت را کشیده‌ام بر دوش

چرا کنون نکنم غم گساریت این جا

خدا کند که بمیرم، امامِ بی‌یارم

اگر دمی نگرم بیقراریت این جا

ز پیش نعش علی سر بلند برگشتی

چقدر دیدنی است پایداریت این جا

چه زود پیر شدی بعد اکبر لیلا

فدای هیمنهٔ بردباریت این جا

مگیر ای پسر فاطمه امید را از من

دلم خوش است برادر به یاریت این جا

دو نوجوان مرا هم قبول کن جانا

شوند کشتهٔ چشم بهاریت این جا

بزرگ کردمشان پای سفرۀ عشقت

فقط به خاطر خدمتگزاریت این جا

اجازه ده که شوم همره نهالانم

شریک معرکهٔ لاله‌ کاریت این جا

نمی‌شود مگر از آن لب پر از مهرت

مرا منه به غم شرمساریت این جا

 


تعداد بازديد : 107
چهارشنبه 08 آبان 1392 ساعت: 9:23
نویسنده:
نظرات(0)
طفلان حضرت زینب(س) اگر خواهرت اذن میدان ندارد نمی خواهیش پای تو جان سپارد در این جا كه وا غربتایت بلند است دو گلدسته دارد برایت ببارد غم

طفلان حضرت زینب(س)

 

 اگر خواهرت اذن میدان ندارد

 نمی خواهیش پای تو جان سپارد

 در این جا كه وا غربتایت بلند است

 دو گلدسته دارد برایت ببارد

 غم بی كسی تو ای مرد تنها

 در این جا گلوی مرا می فشارد

 الهی نبینم در این جا غریبی

 الهی نبینم كه چشمت ببارد

 دو گلدسته می آورم تا نگویند

 مگر این بلا پیشه خواهر ندارد

 ببین سرمه بر دیده هاشان كشیدم

 ببینم كه دائی‌شان می گذارد

 به رویم میاور كه وسعم همین بود

 مگر خواهرت – زینب – دل ندارد؟!

 


تعداد بازديد : 169
سه شنبه 07 آبان 1392 ساعت: 15:45
نویسنده:
نظرات(0)
طفلان حضرت زینب(س) ای برادر بگو چکارکنم ناله از بی کسی خود نزنی می شود تاکه زنده ام اینقدر حرف دل واپسی نزنی من نمردم که ایستاده ای و مثل

طفلان حضرت زینب(س)

 

ای برادر بگو چکارکنم

ناله از بی کسی خود نزنی

می شود تاکه زنده ام اینقدر

 حرف دل واپسی نزنی

 

من نمردم که ایستاده ای و

 مثل ابر بهاری می باری

همه رفتند با اجازه ی تو

 تو نگفتی که خواهری داری

 

بعد پنجاه سال خواهر تو

 آمده حرف آبرو بزند

به امید اجازه دادن تو

آمده زینبت که رو بزند

 

بچه ها بین خیمه منتظرند

وبه دست خودم کفن شده اند

خون شیر است در رگ آن ها

هر دو تا هدیه های من شده اند

 

نا امیدم نکن برادر جان

چادر مادرم که یادت هست

قسمش را که رد نخواهی کرد

 آتش و معجرم که یادت هست

 

مادرم پشت در که یادت هست

 هیزم و کوچه ها که یادت هست

به روی چادرش برادر جان

 وای من رد پا که یادت هست

 

پس قسم می دهم اجازه بده

 بچه هایم به پات سر بدهند

بچه هایم کمند، می شد کاش

 خواهرانت برات سر بدهند

 

گفته ام با نبردشان من را

 پیش چشم تو روسپید کنند

مثل لیلا و نجمه زینب را

بروند مادر شهید کنند

 

دوست دارم که پای غربت تو

 زیر شمشیر دست و پا بزنند

مویشان را کسی به پنجه گرفت

جای مادر تو را صدا بزنند

 

ای برادر نگاه خواهم کرد

 که خدایی شیره خواره شوند

با سر داس و نیزه و شمشیر

 لحظه ای که پاره پاره شوند

 

این همه نیزه آمده اما

بدترین نیزه نیزۀ کوفه است

دلم از کوفه زخم ها دارد

 کوفه عهد و وفاش معروف است


تعداد بازديد : 177
یکشنبه 05 آبان 1392 ساعت: 18:46
نویسنده:
نظرات(0)
خدا كند كه پريشان هر غمت باشم هميشه گريه كنِ زير پرچمت باشم خدا كند نشوم از شما جدا آقا تمام عمر، اسير محرّمت باشم قتيل كربلايي

رباعی های محرم الحرام

 

خدا كند كه پريشان هر غمت باشم     

هميشه گريه كنِ زير پرچمت باشم

خدا كند نشوم از شما جدا آقا               

تمام عمر، اسير محرّمت باشم

 

قتيل كربلايي يابن الزهرا         

شهيد سر جدايي يابن الزهرا

نه تنها زينت دوش رسولي        

ذبيحِ مِن قفايي يابن الزهرا

 

خودم ديدم تو را با كام عطشان         

به زير آفتاب گرم و سوزان

الهي جان به جانان مي سپردم          

سرت بر نيزه ها ديدم حسين جان

 

فداي آن سر بشكسته، ديده گريانت      

فداي آن لب پر خون و لعل عطشانت

غروب روز دهم خواهر غريبت گفت    

فداي آن تن بي غسل و پاك و عريانت

 

پدر با غُصّه و غم  ساختم  من      

تو رفتی هستی‌ام را باختم  من

چنان کم سو شده چشمم ز سیلی     

تو را  دیدم ولی نشناختم  من

 

شبی از گریه بابا خواب رفتم         

به عشقت همچو شمعی آب رفتم

تو را در خواب دیدم بی عمامه           

ز بس خود را زدم از تاب رفتم

 

که دیده داس را با یاس کاری      

اگر طفلی تو هم احساس داری

یکی کنجِ خرابه گفت جانم        

مخور غصّه عمو عباس داری

 

پدر جان روزها در انتظارم        

که آیی باز یک دم در کنارم

چرا تنها سفر کردی عزیزم؟         

نگفتی یاس لطمه خورده دارم؟

 

ز بعدت هر چه می‌بینم ثرابه          

کجا رأس  تو لایق  بر شرابه

امان از روزگار و از غریبی         

تو روی نیزه من کنج خرابه

 

چرا به روي زمين مانده جسم اطهر تو    

به روي نيزه نشسته سر مطهر تو

ز داغ آن بدنِ زير سُمِّ مركبها         

طنين فكنده در عالم صداي مادر تو

 

میان شهر غم کنج خرابه       

سه ساله دختری در التهابه

میان خواب می‌بیند پدر را       

که روی نی سرش در پیچ و تابه

 

سيزده سالة حسن ماندي   

كربلايي، كنار من ماندي

ديدم از مركبت زمين خوردي      

به روي خاك، بي كفن ماندي

 

اي تازه جوان من، مرا پير مكن       

اين قدِّ شكسته را زمينگير مكن

تا جان به لبان خواهرم نآمده است   

برخيز اذان بگو و تأخير مكن

 

با غضب نور دو چشمان ترم را كشتند     

همة آرزوي اهل حرم را كشتند

اي جوانان همه از خيمه شتابان آييد       

گل بريزيد كه رعنا پسرم را كشتند

 

توان بال و پر خستة مرا بردي           

چه زود اي گل ياس رباب، پژمردي

صداي قُرّشِ تيري سه شعبه تا آمد     

به روي دست پدر ناگهان تكان خوردي

 

گرچه اي كودك شش ماهه تو دريا بودي     

تشنة قطره اي از آب گوارا بودي

لحظة آخر عمرت همه ديدند تو را        

مثل يك مرد سرِ نيزه سرِپا بودي

 

دست اين باد مده طرة گيسويت را        

به دمِ تيغ مبر طاق دو ابرويت را

زِرهي نيست كه جسم تو سلامت مانَد    

لا اقل دور كن از معركه پهلويت را

 

ارباً اربا ترين شهيد شدي      

پيش زهرا تو رو سفيد شدي

رفتي و مشك پاره ات آمد     

اي برادر تو نااُميد شدي

 

يكي با نيزه مي زد پيكرت را     

يكي بر نيزه ها مي زد سرت را

شنيدم بين آن غوغاي محشر   

صداي جانگداز مادرت را

 

سُرمة داغي كه بر چشم سياهِ تو نشست     

تار و پودِ اين دل غمديده را از هم گسست

آن زمانيكه فتادي از فرس بر روي خاك     

آنچنان گفتي اخي ادرك اخي پشتم شكست

 

همه نور نگاهم را گرفتند      

عمودِ خيمه گاهم را گرفتند

به زينب گفت قدِّ اِنكسارم   

علمدار سپاهم را گرفتند

 

پدرجان آتش افتاده به جانم      

سه ساله هستم اما قد كمانم

از آن شب كه من از ناقه فتادم  

ببين لكنت نشسته بر زبانم

 

وَرم بگرفته حجم بازويم را       

به خود پيچيد آتش، گيسويم را

دل شب مادرت را كه ديدم      

ز يادم برد درد پهلويم را

 

خسوفي تيره بر رويم نشسته  

كمي آتش به گيسويم نشسته

از آن روزي كه خوردم تازيانه     

كبودي روي بازويم نشسته

 

غروبي تلخ و داغي بي شماره        

نمانده بود ديگر راه چاره

همه در بين آتش مي دويدند     

جدا افتاد گوش و گوشواره

 

با تنِ خسته از فرس افتاد      

صيدِ شمشير، در قفس افتاد

آنقَدَر سنگ ميهمانش شد      

كآخرالاَمر از نفس افتاد

 

بستند بر سفيرِ تو چون راهِ چاره را       

آتش زدند سينة اين بي سواره را

جانِ منِ شكسته دل اي پيرِ مي فروش   

با خود ميار كرببلا شير خواره را

 

همه اهل حرم در پيچ و تابند     

همه لب تشنة يك جرعه آبند

رقيه، زينب و اطفال خيمه         

همه دلواپَسِ طفل ربابند

 

اينجا مباد همره خود دختر آوري        

اصغر بياوري، عليِ اكبر آوري

اي كاش قبل از اينكه بيايي به اين ديار    

انگشتر رسول خدا را در آوري

 

با من بمان و درد مرا بيشتر مكن         

تنها به شام و كوفه مرا ره سپر مكن

بال و پرم شكست، علي اكبرت كه رفت   

با رفتنت بيا و مرا خونجگر مكن

 

دوباره ماه محرم دوباره بزم عزا       

دوباره گريه براي امامِ عاشورا

دوباره نالة زهرا به گوش مي آيد   

ز قتلگاه حسين و زمين كرببلا

 

ز تشنگي همه گلهاي باغ پژمردند      

سرِ تو را به سرِ نيزه از حرم بردند

چگونه زينبِ مظلومه پيرتر نشود        

تمام اهل حرم تازيانه مي خوردند

 

حرام زاده اي انگشتر تو غارت كرد        

به كودكان كتك خورده ات جسارت كرد

وَ سمت قوم يهودي كه خيره سر بودند   

به رويِ نيزه نشستي و رهسپارت كرد

 

تو رفتي آب شد آزاد مادر     

دلم شد شهر غم آباد مادر

خودم ديدم سرت از روي نيزه  

چگونه بر زمين افتاد مادر

 

برادرجان عليِ اكبرت كو     

گل ياس علي، برگ و برت كو

نمي پرسم از عباس دلاور      

سليمان زمان، انگشترت كو

 

مگو با ما از آهنگ صبوري      

نمانده بين چشم خيمه نوري

منِ دلخسته بر ناقه نشستم       

تو يا بر نيزه يا كنج تنوري

 

غمي بر سينه ام بر پا شد اي واي        

ميان قتلگه غوغا شد اي واي

ببين عمه سرِ رأسِ عمويم           

ميانِ شاميان دعوا شد اي واي

                             

فداي  نالة  واغربتاي خواهرتان           

طنين فكنده در عالم صداي مادرتان

چگونه روضه بخوانم كه در ميان حرم     

فتاده هم همه، از تن جدا شده سرتان

 

چه مي شد اي گل زهرا مسافرت بودم     

ميان كوچة عشق تو عابرت بودم

چه مي شد از كرم و لطف و مرحمت آقا       

شبي كنار حريم تو زائرت بودم

 

پريده مرغ دلم روي بامت آقاجان      

نوشته اند مرا مست جامت آقاجان

نوشته اند مرا از همان شب اول       

گدا و نوكر و عبد و غلامت آقاجان

 

همينكه خون سر تو رقيق تر مي شد

نشان نيزه سواران دقيق تر مي شد

وَ هر چه قدر به سويت شتاب مي كردند

جراحت تن پاكت عميق تر مي شد

 

نازك نبود اين دلم، اما شكسته شد

در قتلگاه رشته عمرم گسسته شد

با اينكه در نماز شبم غرق مي شدم

بعد از حسين، نافله هايم نشسته شد

 

دلشوره هاي دختركت را نگاه كن

بال كبود شاپركت را نگاه كن

گريه مكن كه بال و پرم خوب مي شود

كنج لبان خود تركت را نگاه كن

 

صحراي كربلا جگرم را كباب كرد

دستي ميان خيمه ما انقلاب كرد

باران تازيانه كه باريد در حرم

روياي خوب كودكيم را خراب كرد

 

رضا باقریان


تعداد بازديد : 341
شنبه 04 آبان 1392 ساعت: 23:35
نویسنده:
نظرات(0)
جاده ی عشق صبح روز دهم پیچ و خم دار و تنگ تر می شد وقت آغاز رونمایی از دو هدیّه ، دو تا پسر می شد

 

جاده ی عشق صبح روز دهم
پیچ و خم دار و تنگ تر می شد
وقت آغاز رونمایی از
دو هدیّه ، دو تا پسر می شد

با دو تا دست مادری آنگاه
هدیه ها را تمیز و خوش رو کرد
خوب پیچید مثل دسته ی گل
سیر بوسید و باز هم بو کرد

یادش آمد مدینه آن روزی
که دو چشمش اسیر خواب شد و..
ابری از عشق در مقابل او
سپر تیغ آفتاب شد و ..

ابر آمد ...به باغ چشمانش
قطره هایی ز عشق نازل کرد
خود او هم درست یادش نیست
از کجا عشق خانه در دل کرد ؟

آنچنان ریشه زد محبت او
که جدایی هنوز ممکن نیست
نه ، بدون برادرش هرگز
یک ..دو ..شاید..سه روز ممکن نیست

تازه انگار جشن میلاد است
که برایش هدیه آورده
دو گل از باغ قلب خود زینب
چیده امروز پیشکش کرده

هدیه ها کوچک اند اما او
هر چه بود و نبود می آورد
تا قبولش کند قسم هایی
جنس یاس کبود می آورد

هدیه ها را به دست او می داد
عشق با التهاب جاری بود
باغبان ماند با دو گل چه کند
وقت طوفان و جان نثاری بود
......
باد می آمد و میان خیام
با خودش التهاب می آورد
بوی پیراهنی که خونین بود
بوی شهد گلاب می آورد

کنج خیمه نشسته بود هنوز
نه به دنبال لاله ها می رفت
توی فکرش غروب دنبال
رد پای سه ساله ها میرفت
سید مجتبی ربیع نتاج


تعداد بازديد : 145
دوشنبه 12 فروردین 1392 ساعت: 1:16
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
یا طفلان مسلم دلم مبتلاي يتيمان مسلم سرم خاك پاي يتيمان مسلم كه هستم گداي يتيمان مسلم يت

یا طفلان مسلم 

 

دلم مبتلاي يتيمان مسلم

سرم خاك پاي يتيمان مسلم

كه هستم گداي يتيمان مسلم

 


يتيم و وحيد و فريد و اسيرند

دوتا مستجار و دوتا مستجيرند (ادامه شعر در ادامه مطلب ...)

 

--------------------------------------------------------------------------------------- 

 دوتا مثل چشمه دوتا مثل آب و ...

دوتا ماهتاب و دوتا آفتاب و ...

دوتا يوسفِ رفته زير ِ نقاب و ...

 

 

دو صاحب كرامت دو صاحب مدارج

دو باب العنايت دو باب الحوائج

 

 

دوتا قرص ِ ماهي كه همتا ندارند

دوتا بي گناهي كه بابا ندارند

دو بي سر پناهي كه مأوا ندارند

 

 

يكي روح مسلم يكي جان مسلم

الهي به قربان طفلان مسلم

 

 

دوتا ياكريم ِ هوايِ حسين اند

دو گلدسته يِ كربلايِ حسين اند

فدايِ همه بچه هايِ حسين اند

 

 

دوتا طفل بي جان دوتا طفل بي سر

يكي نذر اكبر يكي نذر اصغر

 

 

دو عاشق كه در دل قراري ندارند

دو خسته كه راهِ فراري ندارند

به جز گريه كردن كه كاري ندارند

 

 

دلِ عالم از اشك اينان شكسته

شده مويشان بسته،دندان شكسته

 

 

چه شد بر دهانِ دوتا بچه ها زد؟!

چرا گردن آن دو را از قفا زد؟!

يكي بر سرش زد يكي دست و پا زد

 

 

به زانو نشست و كبوتر كُشي كرد

كنار ِ برادر، برادر كُشي كرد

 

 

بدن در فرات و سر ِ هر دو را بُرد

به كيسه نهاد و به بزم جفا بُرد

گمان خولي است و سر ِ شاه را بُرد

 

 

گرفتار ِ خشم ِ عبيدِ لعين شد

اجابت ز يا اَحكَمَ الحاكمين شد

 

(علي اكبر لطيفيان)


تعداد بازديد : 391
سه شنبه 24 بهمن 1391 ساعت: 15:38
نویسنده:
نظرات(0)
شاخه سار مهر اي شاخه سار مهر و وفا سايه ي سرم / سالار زينبي(س) دل و دلدارو دلبرم مي سوزم از شراره ي

شاخه سار مهر
اي شاخه سار مهر و وفا سايه ي سرم / سالار زينبي(س) دل و دلدارو دلبرم
مي سوزم از شراره ي اندوهِ غربتت / مظلومي و براي تو محزون و مضطرم
تنها اشاره اي بنما و نظاره كن / سر مي دهم به راه تو سردار و رهبرم
اي شاه كم سپاه دلاور حسين(ع) من / خواهر فداي بي كسيت اي برادرم
تنهاترينِ خواهر غمديده غم مخور / آورده ام دو لاله ي زيباي اطهرم
رخصت بده كه عازم ميدان شوند اخا / پرپر شوند به راه ولاي تو سرورم
گر اذنشان نمي دهي آماده اند ترا / سوگند دهند به پهلوي مجروح مادرم
آماده ام برادر مظلوم و تشنه لب / بينم به روي ني سر اين دو برابرم
«1 شنبه 14 آبان 1391 ، 19 ذي الحجّه 1433»

 

حمید رضا گلرخی
با تشکر از آقای حمید رضا گلرخی بخاطر ارسال این شعر زیبا


تعداد بازديد : 299
سه شنبه 30 آبان 1391 ساعت: 11:05
نویسنده:
نظرات(0)
جواد حیدری-طفلان حضرت زینب-سلام الله علیهما این دو سرباز جوان رزم آورند هر دو ابن الجعفر ابن الحید

این دو سرباز جوان رزم آورند

هر دو ابن الجعفر ابن الحیدرند

دو وجیها عند ربک دو عزیز

میوه ی دل نور چشم حیدرند

دو چکیده آیه ی قرآن حق

دو اثر از مکتب پیغمبرند

این دو مشتاق صعود آسمان

در حقیقت بالهای جعفرند

تنفقوا مما تحبون منند

گر هر دو ریزه خوار اکبرند

وارث اسما وزهرایند ،آه

یادگار گلشنی نیلوفرند

می خورم سوگند بر اشک رباب

پیشمرگان علی اصغرند

با همه لب تشنگی بنگر اخا

با شهامت قلب لشگر می درند

گو علمدارت ببیند رزمشان

هر دو شاگرد امیر لشگرند

تا که قتل تو عقب افتد اخا

تیر ها را بر سر وتن می خرند

توبه فکر من ولی من فکر تو

عاشقان دلواپس یکدیگرند

بوده امم بنت الشهید اخت الشهید

حالیا ام الشهیدم بنگرند

گر که افتادند بر روی زمین

جسمشان بگذار ، گر چه پر پر ند

زحمت تا خیمه آوردن مکش

این دو عاشق فداییان دلبرند

در میان کوفه تا بازار شام

روی نیزه حافظان مادرند

گرجه ناقابل ولی از لطف تو

آبروی زینبت در محشرند

 

پايگاه رضيع الحسين(عليه السلام)


تعداد بازديد : 261
دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت: 9:29
نویسنده:
نظرات(1)
طفلان حضرت زینب-سلام الله علیهما غم تبارم زینبم ، بی غمگسارم زینبم غربت بی انتهایم بی قرارم زینبم

غم تبارم زینبم ، بی غمگسارم زینبم

غربت بی انتهایم بی قرارم زینبم

هست عباس علی گر پاسدار خیمه ها

خیمه های عشق را من پاسدارم زینبم

در ره مولا گذشت از خویش را دیدم

یا ولی الله بهرت جان نثارم زینبم

مادرم از محسنش بگذشت و من هم زین دو طفل

آری از ام الشهید ارثیه دارم زینبم

بهر یاریت اخا تیغ دوسر آورده ام

ذوالفقار کربلا ، دشمن شکنم زینبم

روی احسان گر کنی تیره شود روز دلم

ای تو ماه دلفروز شام تارم زینبم

با نثار این دو گل اثبات بر گلچین کنم

در حریم جان خدائی تک سوارم  زینبم

 

پايگاه رضيع الحسين(عليه السلام)


تعداد بازديد : 223
دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت: 9:29
نویسنده:
نظرات(0)
زبانحال حضرت زینب (س) با برادر این دو طفل من عزادار تواند یاور عشقند و غمخوار تواند گرچه سن این دو ط

زبانحال حضرت زینب (س) با برادر

این دو طفل من عزادار تواند

یاور عشقند و غمخوار تواند

گرچه سن این دو طفل من کم است

قدشان از داغ طفلانت خم است

سینه زن های تواند این کودکان

بی کفن های تواند این کودکان

این دو را هم کن قبول از خواهرت

جان زینب جان زهرا مادرت

من نبینم با وجود این دو تا

در میان قتلگه جسم تو را

من نبینم با وجود این دو تا

این سر عباس را بر نیزه ها

از علی اکبر کم اند اینها ولی

غرق عشقند همچو عباس علی

کس نگاه چپ به دخترها کند

از کمر این طفل او را تا کند

سروده جعفر ابوالفتحی

حرم شاه – ناچیز ترین  وبلاگ اشعار مذهبی

http://harame-shah.rozblog.com

http://harame-shah.rozfa.ir

http://harame-shah.rozfa.com

http://harame-shah.rzb.ir

http://harame-shah.r98.ir


تعداد بازديد : 421
یکشنبه 28 آبان 1391 ساعت: 10:56
نویسنده:
نظرات(0)
دو خورشید جهان آرا، دو قرص ماه، دو اختر دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو هم سنگر دو شایسته، دو وار

دو خورشید جهان آرا، دو قرص ماه، دو اختر
دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو هم سنگر
دو شایسته، دو وارسته، دو دردانه، دو ریحانه
دو نور دیده در دیده، دو روح روح در پیکر
دو یاس ارغوانی نه، بگو دو آیة قرآن
دو یوسف نه، دو اسماعیل از یک قهرمان هاجر
کشیده شانه بر مو، شسته صورت از گلاب اشک
گرفته چون دو قرآن دخت زهرا هر دو را در بر
به سر شور و به رخ اشک و به کف تیغ و به دل آتش
به سیرت، سیرتِ قاسم، به صورت، صورتِ اکبر
منای کربلا گردیده محو این دو قربانی
نوای نینوا از نایشان بر گنبد اخضر
گرفته دستشان را برده با خود زینب کبری
که قربانی کند در مقدم ثار الله اکبر
بگفت ای جان جان، جان دو فرزندم به قربانت
تو ابراهیمی و اینان دو اسماعیل ای سرور!
دو اسماعیل نه، دو ذبح کوچک، نه دو قربانی
قبول درگهت کن منتی بگذار بر خواهر
اگر اذنم دهی اینک به دست خود بگردانم
دو فرزند عزیز خویش را دور علی اصغر
امید زینب است ای آفتاب دامن زهرا
که افتد این دو قرص ماه را بر خاک راهت سر
سفارش کرده عبدالله جعفر بر من ای مولا
که این دو شاخة گل را کنم در مقدمت پرپر
به اذن یوسف زهرا دو ماه زینب کبری
درخشیدند در میدان چو خورشید فلک گستر
فلک در آتش غیرت، ملک در وادی حیرت
که رو آورده در میدان دو حیدر یا دو پیغمبر!
یکی می گفت دو خورشید از گردون شده نازل
یکی گفتا دو مه تابیده یا دو آسمان اختر
ندا دادند ما دو شیرزاده ایم زینب را
که باشد جدة ما فاطمه صدیقة اطهر
پیمبر جد و زهرا جده و مادر بود زینب
حسین بن علی خال و پدر عبدالله جعفر
خروشیدند همچون شیر با شمشیر یک لحظه
دو حیدر حمله ور گشتند بر دریایی از لشکر
تو گفتی در احد تابیده دو بدر جهان آرا
و یا دو حیدر کرار رو آورده در خیبر
ز آب تیغ هر یک آتشی می ریخت در میدان
که گفتی شعلة خشم خدا پیچیده در محشر
چو آتش بر فلک فریاد می رفت از دل دشمن
چو باران بر زمین می ریخت دست و پا و چشم و سر
ز هم پاشیده چون پیراهن از هم هر دو اعضاشان
ز بس بر جسم شان بنشست زخم نیزه و خنجر
به خاک افتاد جسم پاکشان چون آیة قرآن
دریغا ماند زیر دست و پا دو سورة کوثر
چو بشنید از حرم فریادشان را یوسف زهرا
به سرعت آمد و بگرفت همچون جانشان در بر
دریغا دو همای عشق در آغوش ثارالله
همای روحشان از موج خون در آسمان زد پر
چو دید از قتلگه آرند آن دو سرو خونین را
درون خیمه زینب گشت پنهان با دو چشم تر
نهان شد در حرم کو را نبیند یوسف زهرا
مبادا چشم حق گردد خجل ز آن مهربان مادر
بیا لیلا تماشا کن مقام و صبر زینب را
که در یک لحظه داده در ره دین دو علی اکبر
به ثارالله و صبر زینب و خون دو فرزندش
سلام “میثم” و خلق خدا و خالق داور

سازگار


تعداد بازديد : 321
یکشنبه 28 آبان 1391 ساعت: 9:39
نویسنده:
نظرات(0)
دو چشم پر خونِ مادري كه شبيه ابر بارونه از دل خيمه با قلب محزون ميون قلب ميدونه ميگه پاشيد اي گ

دو چشم پر خونِ مادري كه شبيه ابر بارونه

از دل خيمه با قلب محزون ميون قلب ميدونه

 

ميگه پاشيد اي گلاي من ، بريد به پيش برادرم

ولي بمونه به يادتون ، قسم به دينش به مادرم

 

منم از تو خيمه ها ، بريد دعاتون مي كنم

دلم دنبالتون مياد ، اگه نگاتون مي كنم

 

بدرقه ي هديه هاي زينب ، چشاي غرق الماسه

جنگيدن اين دو بچّه شيرم شبيه جنگ عبّاسه

 

رجز مي خونن كه زاده ي جعفر طيّاريم و حيدريم

فدائيانِ خون خدا ، طلايه داران مادريم

 

تو خيمه قلب مادري داره تلاطم مي كنه

وقتي مي گن حسين حسين فقط تبسّم مي كنه


تعداد بازديد : 447
یکشنبه 28 آبان 1391 ساعت: 9:35
نویسنده:
نظرات(0)
عشق زينب با برادر جلوه اي ديگر گرفت عشق بازي را به رسم عاشقي از سر گرفت در مدار حق پرستي كو يكي

عشق زينب با برادر جلوه اي ديگر گرفت

عشق بازي را به رسم عاشقي از سر گرفت

 

در مدار حق پرستي كو يكي زينب شناس

در مقام بندگي احراز از كوثر گرفت

 

سكّه عشق و محبت را به نام خويش زد

زان كه از مريم مقام قرب بالاتر گرفت

 

چادرش نور حجاب نُه فلك تعليم كرد

كي تواند دست دشمن از سرش معجر گرفت

 

حجر اسماعيل را در كربلا احداث كرد

او كه با قربانيانش سبقت از هاجر گرفت

 

گيسوي نو باوگان را شانه با لبخند زد

وقت رزم كودكان امداد از حيدر گرفت

 

تا نكاهد گوهر صبرش به ميدان عَمَل

در حرم دست توسّل سوي پيغمبر گرفت

 

با شهامت با شجاعت با وقار آمد به پيش

گَرد غربت را به كلّي از رخ دلبر گرفت

 

مادري را كرد ثابت ، خواهري را داد اوج

سر فرو افكند و باران از نگاه تر گرفت

 

التماس پر زِ احساس دلش سرشار شد

اذن ميدان رفتن از فرمانده ي لشكر گرفت

 

يادِ ابراهيم (ع) داد اين گونه قرباني كند

امتحان داد اول و راه حرم آخر گرفت

 

تا به مرگِ كودكانش مطمئن گردد ز رزم

مادر رزمندگان در خيمه اي  سنگر گرفت

 

*: حاج منصور ارضي


تعداد بازديد : 307
یکشنبه 28 آبان 1391 ساعت: 9:34
نویسنده:
نظرات(0)
ما به طفلي آستان عشق را در مي زنيم ما به صحن مادر خود گردِ تو پر مي زنيم يك طرف ، دستِ تمنّا به

ما به طفلي آستان عشق را در مي زنيم

ما به صحن مادر خود گردِ تو پر مي زنيم

 

يك طرف ، دستِ تمنّا بهر اذن آورده ايم

دست ديگر از غريبي تو بر سر مي زنيم

 

ما براي جان فشاني پا فشاري مي كنيم

ما به جاي نا اميدي ، حلقه بر در مي زنيم

 

آتشيم اما نه از سوز عطش بلكه ز بغض

بر دلِ خصم از شرار تيغ آذر مي زنيم

 

تا مگر بوسه بگيريم از لبان خشك تو

مي رويم و بوسه بر لبهاي خنجر مي زنيم


تعداد بازديد : 279
یکشنبه 28 آبان 1391 ساعت: 9:34
نویسنده:
نظرات(0)
شعار شب چهارم محرم*** زینب که بود عالم غم را خدای صبر در غربت دیار ستم آشنای صبر معنا گرفت ماتم عظمی

شعار شب چهارم محرم***
زینب که بود عالم غم را خدای صبر

در غربت دیار ستم آشنای صبر
معنا گرفت ماتم عظمی چو جاگرفت
بر شانه‌های زینب کبری همای صبر
مجموعه‌ی مصائب دنیا به او رسید
ایوب هم نبودچو او مبتلای صبر
در کودکی بدید که در کوچه‌های شهر
سیلی زدند مادر او را برای صبر
تا تیغ کینه فرق پدر را دو نیمه کرد
دختر گذاشت بر سر زخمش دوای صبر
از زهر فتنه جان برادر چو پر کشید
خواهر کشید بر سر و چشمش عبای صبر
خارج شد از منی به تمنای کربلا
تا کربلا بگشت برایش منایِ صبر
خون‌های کربلا همه می‌گشت پایمال
تا زینبی نداشت به لب کیمیای صبر
***اسماعیل علیان***


تعداد بازديد : 199
یکشنبه 28 آبان 1391 ساعت: 9:24
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 9
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف