::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::

نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم


تعداد بازدید : 329
نویسنده پیام
khadem
آفلاین



ارسال‌ها: 1291
عضویت: 24 /10 /1390
تشکر کرده: 1
تشکر شده: 77
معجزات و دانش امام کاظم‏ (ع) بسیار کامل

معجزات امام

میان اندیشه غلوّ که از طرف مسلمانان بشدّت مردود اعلام شده بااعتقاد به کرامت اولیاء اللَّه و اجابت دعاى آنها از سوى خداوند و حقیقت‏نگرى ایشان با عنایت خداوند، تفاوت بسیار بزرگى وجود دارد.

اندیشه غلوّ، فرد را تا مرتبه خدایى بالا مى‏برد و چنین است که‏مى‏بینید خداوند در بندگانش حلول مى‏کند و در عوض بنده جاى خدا رامى‏گیرد ومقدّرات را از ناحیه خود مى‏پندارد.

امّا اعتقاد به اعجاز اولیاء اللَّه منعکس کننده توحید ناب است، زیراوجود هرگونه تحوّل ذاتى در شخص پیامبر یا امام و یا ولى را مردودمى‏شمارد. این اعجاز در واقع بدین معنى است که خداوند بندگان مخلص‏خویش را بر سایر بندگان برترى بخشیده و آنها را با دادن علم و یا قدرت‏مورد کرامت قرار داده است.

در زمانى که مى بینیم آیات قرآنى، خداى را تقدیس و تسبیح مى‏کندواز ناممکن بودن حلول او در چیزى یا شخصى سخن مى‏گویند و اعتقادات‏شرک آمیز را محکوم مى‏کند، معجزات پیامبران‏علیهم السلام‏را که نشانگرکرامت آنان در پیشگاه خداست، به ما یاد آور مى‏شود، چرا که خداونداین معجزات را بر دست ایشان جارى مى‏کند.

خداوند سبحان در باره عیسى بن مریم‏علیه السلام مى‏فرماید:

(وَرَسُولاً إِلَى‏ بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُم بِآیَهٍ مِن رَبِّکُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُم‏مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ‏وَأُحْیِی الْمَوْتَى‏ بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُکُم بِمَا تَأْکُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ إِنَّ فِی ذلِکَ‏لآیَهً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ)(۱)

"و پیامبرى را - عیسى - به سوى بنى اسرائیل فرستادیم که به آنان گوید من‏براى شما نشانه‏اى از پروردگارتان آورده‏ام. من براى شما از گل، مجسمه‏مرغى مى‏سازم و در آن مى‏دمم و آن مجسمه به اذن خدا پرنده مى‏شود و کورومبتلا به پیسى را شفا مى‏دهم و مردگان را به اذن خداوند زنده مى‏کنم و از آنچه‏مى‏خورید و در خانه‏هایتان انبار مى‏کنید شما را خبر مى‏دهم. همانا براى شمادر این (معجزات) آیتى است، اگر مؤمن باشید. "

تکرار واژه "باذن اللَّه" در آیه فوق نمایانگر آن است که این معجزات‏به معنى حلول خداوند در جسم عیسى نبود تا بدین وسیله بخواهیم او رافرزند خداى سبحان قلمداد کنیم. سبحانه و تعالى عمّا یقوله المشرکون‏بلکه نشان مى‏دهد که خداوند هر چیزى را که بخواهد و هرگونه و هروقت که اراده فرماید، به بنده خویش عطا مى‏کند.

عقیده مسلمانان در مورد امامان‏علیهم السلام‏و اولیا چنین است که خداوند بابرخوردار ساختن آنان از علم و قدرت، به ایشان کرامت ارزانى فرموده‏است. این سخن‏از ژرفاى عقیده توحید بیرون مى‏آید. آیا خداوند نمى‏تواندبنده صالح و مطیع خود را یارى رساند که بر اسرار غیب آگاهش سازد؟ واگر بنده‏اى مطیع خدا باشد و مخلصانه او را بپرستد چرا پروردگار این‏کرامت را بدو نبخشد؟ آیا مگر خداوند توبه کنندگان وپاکیزه خواهان‏ومتوکّلان را دوست نمى‏دارد؟ و آیا مگر به فرمانبردارانش دوستى‏وپرستندگان و نیکو کاران وصدقه دهندگان دوستى نمى‏ورزد و پرهیزکاران را کرامت نمى‏دهد و بر بندگان شکیبا وپایدارش، چنان که بیشترسوره‏هاى قرآن کریم مى‏خوانیم، درود و ثنا نمى‏فرستد؟

کسانى که منکر تأییدات الهى به بندگان صالح خدا، بویژه ائمه‏معصومین هستند و در باره معجزات آنان به گمان و تردید مى‏افتند، درواقع به روح و باطن قرآن و بزرگ ترین مفاهیم این کتاب آسمانى کفرمى‏ورزند.

محتواى اصلى مکاتب الهى اعتقاد بدین نکته است که خداوند بر مسندقدرت تکیّه دارد و هر چه اراده فرماید به انجام مى‏رساند و کردارش جزبا اتّکا بر حکمت بالغه نیست. این حکمت در پاداش به نیکو کاران وکیفربدکاران خلاصه مى‏شود. اگر بدکاران و خوش کرداران در پیشگاه خداوندیکى‏بودند واو مؤمنان را یارى نمى‏کرد وکافران ومنافقان را به‏ذلّت وپستى‏نمى‏کشاند، آنگاه ایمان به قدرت و حکمت او چه سودى در برداشت؟!

امام موسى بن جعفرعلیهما السلام این گونه بود. او ملازم با قرآن بود و درزمانه خویش عابدترین بنده خدا و بزرگ‏ترین فرمانبر پروردگار به شمارمى‏آمد. آن‏حضرت صاحب معجزات و کراماتى بود که از طرف تمام‏مسلمانان به تأیید رسیده است (۲)، ولى ما با توجّه به گنجایش این کتاب‏تنها به نقل برخى از این معجزات مى‏پردازیم:

۱ - خداوند بنده صالح خویش، امام موسى بن جعفرعلیهما السلام، را به برکت‏توکّل و ارتباط آن‏حضرت با خدا از چنگ زمامداران ستمگر رهانید.

در حدیثى از عبیداللَّه بن صالح آمده است که گفت: حاجب فضل بن‏ربیع از فضل بن ربیع نقل کرد که گفت:

شبى با یکى از کنیزانم در بستر بودم. نیمه شب بود که صداى حرکت‏در را شنیدم. بیمناک شدم. کنیز گفت: شاید تکان در، به خاطر وزش بادباشد. دیر زمانى نگذشت که دیدم در اتاقى که در آن خفته بودیم باز شدوناگهان "مسرور کبیر" بر من وارد شد و بدون آنکه به من سلام دهد، گفت: امیرالمؤمنین با تو کار دارد.

من از خودم نا امید شدم و گفتم: این مسرور است که بدون اجازه‏و بى اینکه سلام گوید بر من وارد شد. این نشانه مرگ است. احتیاج به‏غسل داشتم امّا جرأت نکردم از او بخواهم که براى این کار به من مهلت‏دهد. کنیزم چون متوجّه حیرت و شگفتى من شد، گفت: به خداوندعزّ و جلّ توکّل کن و برخیز. برخاستم و جامه در بر کردم و با مسروربیرون آمدم تا به خانه هارون رسیدیم. بر او سلام دادم. امیرالمؤمنین!!در بسترش خفته بود، پاسخم را داد. من از پا افتادم. او پرسید: آیاترسیدى؟ عرض کردم: آرى اى امیرالمؤمنین. هارون ساعتى مرا به حال‏خویش وانهاد تا آرام گرفتم. سپس گفت: به زندان ما برو وموسى بن‏جعفر بن محمّد را بیرون آرو سه هزار درهم به او بده و پنج خلعت بدوببخش و بر سه مرکب بنشانش و او را در اقامت پیش ما و یا رفتن از نزد ماواقامت در هر شهر و دیارى که مى‏خواهد و دوست دارد، مخیّر کن.

گفتم: اى امیرالمؤمنین! آیا دستور مى‏دهى موسى بن جعفر را آزاد کنم؟

گفت: آرى. من سه مرتبه دیگر این سؤال را از هارون پرسیدم و اوپاسخ داد: بلى. واى بر تو! آیا مى‏خواهى نقض پیمان کنم؟ گفتم: کدام‏پیمان اى امیرالمؤمنین؟ پاسخ داد: در بستر بودم که ناگهان شخص سیاه‏چرده‏اى که میان سیاهان هیچ کس را از او بزرگتر ندیده بودم، بر من ظاهرشد و روى سینه‏ام نشست و دست بر گلویم نهاد و گفت: آیا موسى بن‏جعفر را به ستم در بند کرده‏اى؟ گفتم: او را آزاد مى‏کنم و بدو خلعت‏وتحفه‏هایى مى‏بخشم. سپس او از من براى این کار پیمان گرفت و از روى‏سینه‏ام برخاست. نزدیک بود قبض روح شوم!

فضل گوید: من از نزد هارون بیرون آمدم به دیدار امام موسى بن‏جعفر که در زندان بود رفتم. او را دیدم که به نماز ایستاده است. نشستم‏تا سلام نماز را گفت. آنگاه سلام امیرالمؤمنین را به او رساندم و از آنچه‏هارون در باره او به من گفته بود، آگاهش ساختم. سپس هدایایى را که‏هارون گفته بود به وى دادم. حضرت موسى بن جعفر به من گفت: اگرهارون تو را به کارى جز این فرمان داده، به انجام رسان. گفتم: نه به حق‏جدّت رسول خدا او مرا جز به این کار فرمان نداده است.

حضرت فرمود: من به خلعت یا چهار پایان و مالى که حقوق مردم درآنها باشد، نیازى ندارم. من پاسخ دادم: تو را به خدا سوگند که این هدایارا رد مکن که هارون خشمگین مى‏شود. آنگاه او فرمود: هر کارى که تومایلى انجام بده. سپس من دست او را گرفته از زندان بیرونش بردم به اوعرض کردم: اى فرزند رسول خدا به من بگو که چگونه در نزد این مرد (هارون) به این درجه از احترام رسیدى که من به خاطر مژده آزادى که‏به تو دادم و نیز به خاطر کارى که خداوند به وسیله من براى تو انجام داد، بر گردن تو حق دارم؟

او پاسخ داد: شب چهار شنبه پیامبرصلى الله علیه وآله را در خواب دیدم. او از من‏پرسید: اى موسى آیا تو محبوسى و مظلومى؟ عرض کردم: آرى اى رسول‏خدا محبوس و مظلومم. آن‏حضرت سه بار این عبارت را تکرار کردوآنگاه فرمود:

(وَإِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَهٌ لَّکُمْ وَمَتَاعٌ إِلَى‏ حِینٍ) (۳)

"و ندانم شاید این آزمایشى باشد شما را با بهره‏مندیى تا زمانى. "

فردا را روزه بگیر و آن را به روزه پنج شنبه و جمعه متصل کن و چون‏هنگام افطار فرا رسید دوازده رکعت نماز بگزار در هر رکعت یک بارسوره حمد و ۱۲ بار سوره قل هو اللَّه احد را بخوان. چون ۴ رکعت نمازگزاردى سجده کن و بگو: یا سابِقَ الْفُوْتِ، یا سامِعَ کُلَّ صَوْتٍ، یا مُحْیى‏الْعِظامَ وَهى رَمیمٌ بَعْدَ الْمَوْتِ، أَسْأَلُکَ بِإِسْمِکِ الْعَظیمِ الْأَعْظَمِ أَنْ تُصَلِیَ عَلى‏مُحَمَّدٍ عَبْدِکَ وَرَسُولِکِ وَعَلى‏ أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیّبینَ الطَّاهِرینَ وَأَنْ تَجْعَلَ لِى الْفَرَجَ‏مِمَّا أَنا فیهِ. من نیز چنین کردم و نتیجه همین شد که خود دیدى".

۲ - امام موسى الکاظم‏علیه السلام براى رهایى یکى از پیروانش از بیدادهارون دعا کرد و خداوند هم دعایش را مستجاب فرمود. در این باره ازصالح بن واقد طبرى روایت شده است که گفت: بر امام موسى بن‏جعفرعلیهما السلام وارد شدم. او به من فرمود: اى صالح!این ستمگر (هارون) تورا فرا مى‏خواند و به بند مى‏کشد و از تو درباره من پرس و جو مى‏کند به اوپاسخ بده که من موسى بن جعفر را نمى‏شناسم چون در بند شدى بگو هرکسى که مى‏خواهى او را از زندان برون آورى پس به اذن خداوند بیرونش‏خواهم آورد.

پس از مدّتى هارون مرا از طبرستان فرا خواند و پرسید: موسى بن‏جعفر چه کرد؟ به من خبر رسیده که او نزد تو بوده است. گفتم: من درباره موسى بن جعفر چه مى‏دانم؟ اى امیرالمؤمنین تو از من به او و مکانى‏که در آن است آگاه‏ترى. هارون گفت: او را به زندان ببرید. به خداسوگند در یکى از شبها در حالى که سایر زندانیان خفته بودند من ایستاده‏بودم که ناگهان شنیدم یکى مى‏گوید: اى صالح. عرض کردم: لبیک. گفت: آیا بدین جاى آمدى؟ گفتم: آرى سرورم. گفت: برخیز و در پى‏من بیرون آى. من برخاستم و بیرون شدم. چون به راهى رسیدیم فرمود:اى صالح! قدرت، قدرت ماست و آن کرامتى است الهى که به ما عطافرموده است. عرض کردم: سرورم! کجا بروم که خود را از دست این‏ستمگر در امان بدارم؟ فرمود: به دیار خودت باز گرد که او در آنجادستش به تو نمى‏رسد. صالح گفت: من به طبرستان بازگشتم. به خداسوگند هارون پس از آن واقعه در باره من هیچ تحقیق نکرد و ندانست که‏آیا من هنوز زندانى هستم یا نه؟!! (۴)

۳ - آن‏حضرت شیعیان خود را بر مبناى تقوا پرورش مى‏داد و خداوندنورى به ایشان بخشیده بود که با آن از اسرار درونى شیعیان خویش آگاهى‏مى‏یافت. در این باره در حدیثى از عبداللَّه بن قاسم بن حارث بطل ازمرازم آمده است که گفت: به مدینه در آمدم و در خانه‏اى که در آن فرودآمده بودم کنیز زیبایى دیدم. خواستم از او کام برگیرم، امّا آن کنیز از این‏امر سر باز زد. چون هوا تاریک شد به همان سراى رفتم و در زدم و همان‏کنیز در را گشود. دست بر سینه او نهادم او بر من پیشى گرفت و من به‏درون خانه رفتم. چون سپیده دمید نزد امام کاظم‏علیه السلام رفتم و آن‏حضرت‏فرمود: اى مرازم! شیعه ما نیست کسى که چون خلوت کند مراقب هواى‏نفس خود نباشد.(۵)

۴ - آن‏حضرت از دانش الهى خویش در راه تربیّت پیروانش بر انضباطبدین عنوان که والاترین نیاز در عرصه‏هاى گوناگون زندگى و بویژه جهاداست، بهره مى‏گرفت. در این باره در روایات آمده است:

از محمّد بن حسین، على بن حسان واسطى، موسى بن بکر روایت شده‏است که گفت: امام موسى کاظم یادداشتى به من داد که در آن مسائلى‏نوشته شده بود و به من فرمود: بدانچه در این یادداشت آمده عمل کن. من‏یادداشت را زیر مصلّایم نهادم و در مورد آن کوتاهى روا داشتم. روزى ازپیش آن‏حضرت مى‏گذشتم که یادداشت را در دستش دیدم او در مورد آن‏یادداشت از من سؤال کرد و من پاسخ دادم که در منزل است. آن‏حضرت‏فرمود: اى موسى! هر گاه کارى به تو امر کردم آن را به انجام رسان و گرنه‏بر تو خشمگین مى‏شوم.(۶)

۵ - گاه موقعیّتى پیش مى‏آمد که امام موسى بن جعفرعلیهما السلام مى بایست‏براى تربیّت و پرورش شیعیانش و متواضع ساختن آنها در برابر حق و دورکردنشان از تکبّر و خود بزرگ بینى دست به کار اعجاز مى‏شد تا بدین‏وسیله یاران خود را به مرتبه "حزب اللَّه" - که برخوردارى از مال یا مقام‏و یا دانش موجب اختلاف وتفاضل آنان نمى‏شود - ارتقا دهد.

براى این منظور اجازه دهید ماجراى على بن یقطین، وزیر هارون‏الرشید را براى شما بازگو کنیم. على بن یقطین چه بسا به خاطر مقامى که‏در دستگاه حکومت هارون داشت دچار غرور مى‏شد و خود را از سایرمؤمنان بالاتر وبزرگ‏تر مى‏پنداشت. حال ببینیم که امام چگونه او راپرورش مى‏کند و با به کارگیرى قدرت الهى خویش چگونه روح تقوا را درضمیر او مى‏دمد.

از محمّد بن على الصوفى نقل شده است که گفت: ابراهیم جمّال‏رضى الله عنه ازابوالحسن على بن یقطین وزیر، اجازه ورود خواست، امّا على بن یقطین‏به او اجازه نداد. على بن یقطین در همان سال عازم سفر حج شد و درمدینه اجازه خواست که به محضر مولایمان موسى بن جعفرعلیهما السلام واردشود، امّا آن‏حضرت به او اجازه نداد. روز دوّم على آن‏حضرت را دیدوپرسید: سرورم گناه من چیست؟ امام پاسخ داد: راهت ندادم چون توبرادرت ابراهیم جمّال را به حضور نپذیرفتى و خداوند سعى تو رانمى‏پذیرد مگر آنکه ابراهیم جمّال تو را ببخشاید. على گفت: سرورم؟ در این لحظه من کجا و ابراهیم جمّال؟! من در مدینه هستم و او در کوفه. امام فرمود: چون شب فرا رسد، تنهایى و بدون آنکه کسى از اطرافیان‏وغلامانت آگاه شوند به بقیع برو. شترى زین کرده در آنجاست بر آن‏سوار شو. على به بقیع رفت و بر آن شتر نشست و دیرى نگذشت که بر درسراى ابراهیم در کوفه رسید، در زد و گفت: من على بن یقطین هستم. ابراهیم جمّال از درون خانه گفت: على بن یقطین وزیر بر در سراى من‏چه مى‏کند؟ على پاسخ داد: اى مرد. کار من دشوار است و ابراهیم راسوگند داد که به او اجازه ورود دهد. چون به درون خانه رفت، گفت: اى‏ابراهیم! امام کاظم‏علیه السلام از پذیرفتن من خوددارى مى‏ورزد مگر آنکه تومرا ببخشایى. ابراهیم گفت: خداوند تو را ببخشاید. آنگاه على بن‏یقطین، ابراهیم را سوگند داد که بر گونه‏اش قدم بگذارد، ابراهیم خوددارى ورزید بار دیگرى على او را سوگند داد و ابراهیم پذیرفت. ابراهیم‏چند بار پا بر رخ على بن یقطین نهاد و پیوسته مى‏گفت: خدایا شاهد باش. سپس على بن یقطین بازگشت و سوار بر شتر شد وهمان شب به خانه امام‏موسى بن جعفرعلیهما السلام در مدینه آمد و از او اجازه ورود خواست امام به اواجازه ورود داد و او را پذیرفت.(۷)

۶ - از آنجا که امام موسى بن‏جعفر رهبر مسلمانان و جانشین پیامبرى‏مى‏باشد که به مکارم اخلاق آراسته بود، نسبت به مؤمنان مهربانى به‏خرج مى‏داد و درد و رنج آنها بر وى گران مى‏آمد.

بسیار اتفاق مى‏افتاد که آن‏حضرت با نور الهى به فشارهائى که به‏یارانش وارد مى‏شد، مى‏نگریست و مى‏کوشید فوراً از آن بکاهد و آن را برطرف نماید. ماجراى زیر بیانگر یکى از همین موارد است:

از ابراهیم بن عبد الحمید نقل شده است که گفت:

ابوالحسن نامه‏اى به من نوشت که خانه‏ات را عوض کن. من از این‏بابت غمگین شدم. خانه ابراهیم در وسط مسجد و بازار قرار داشت. اوخانه‏اش را عوض نکرد. بار دیگر قاصد به وى خبر داد که خانه‏ات راعوض کن، باز هم به این فرمان ترتیب اثر نداد وهمچنان در همان خانه‏بود که قاصد براى بار سوّم همین فرمان را به اطلاع او رسانید. عثمان بن‏عیسى گوید: در آن هنگام در مدینه (و شاهد این ماجرا) بودم. ابراهیم ازآن خانه نقل مکان کرد و منزل دیگرى گرفت. من در مسجد بودم. ابراهیم، وقتى که هوا تاریک شده بود به مسجد آمد. از او پرسیدم: چه‏خبر؟ گفت: آیا نمى‏دانى امروز چه حادثه‏اى براى من رخ داده است؟ گفتم: نه. گفت: رفتم آب از چاه بیرون بیاورم تا وضو بگیرم. چون دلورا بیرون آوردم پر از نجاست بود، حال آنکه ما آرد خود را با همین آب‏خمیر مى‏کردیم، از این رو نانهاى خود را دور افکندیم و لباسهاى خود راآب کشیدیم و این امر موجب‏شد که دیر به مسجد بیایم و اینک خانه‏اى‏کرایه کردم و اثاثیه خویش را بدانجا بردم. در خانه جز یک کنیز کسى‏دیگرى نمانده‏است، همین حالا مى‏روم و او را مى‏آورم.

گفتم: خدا به تو برکت دهد. سپس جدا شدیم. چون سپیده دمید براى‏رفتن به مسجد از خانه‏هاى خود بیرون آمدیم. او گفت: آیا مى‏دانى‏امشب چه حادثه‏اى روى داد؟ گفتم: نه. گفت: به خدا هر دو طبقه‏خانه‏ام ویران و زیرورو شد.(۸)

بدین سان امام از نصیحت و راهنمایى یاران خود حتّى در مسائل جزیى‏زندگى دریغ نمى‏کرد اگر چه همین مسأله جزیى در ارتباط با فرد مؤمن‏بسیار مهم و حساس بود. در واقعه دیگرى مى‏بینیم که امام یکى از یاران‏خود را در یک مسأله تجارى که آن هم امرى جزیى بود، راهنمایى‏مى‏کند. این شواهد نشان مى‏دهد که آن‏حضرت از توجّه و اهتمام به امورمسلمانان غافل نبوده است.

از حسن بن على بن نعمان از عثمان بن عیسى روایت شده است که‏گفت: امام موسى بن جعفرعلیهما السلام سحر گاه روزى وارد مدینه مى شد که‏ابراهیم بن عبدالحمید را که به سمت قبا مى‏رفت، دید و از او پرسید:ابراهیم به کجا مى‏روى؟ گفت: به قبا. امام پرسید: براى چه کارى؟ گفت: ما در هر سال خرما مى‏خریم. اینک مى‏خواهم نزد مردى از انصاربروم و مقدارى خرما از او بخرم. حضرت پرسید: آیا از آفت ملخ آسوده‏خاطرى؟

امام پس از این سخن وارد مدینه شد و من نیز به راه خود رفتم. این‏ماجرا را براى ابوالعز باز گفتم و او گفت: به خدا امسال درخت خرمانمى‏خریم. پنج روز سپرى بود که ملخ آمد و تمام خرماهاى نخلستان را ازبین برد.(۹)

دانش امامت

‏ شالوده رسالتها و مکاتب آسمانى بر اساس ایمان به غیب استوار شده‏است بارزترین نمودهاى آن، علم غیب بندگان مقرّب خداست. آیا کتابى‏که به پیامبر وحى مى‏شود و مردم را به پیروى از او امر مى‏کند، از ناحیه‏غیب نیست؟

چگونه خداوند تمام این مکاتب بزرگ آسمانى و این کتاب عظیم (قرآن)، که جهانیان را به رویارویى فراخوانده تا یک سوره و یا چندآیه همانند آن را بیاورند، به پیامبر امى خویش آموخته است؟!

ما در قرآن مى‏خوانیم که حجّت عیسى بن مریم‏علیه السلام بر مردم دورانش‏آن بود که ایشان را از آنچه در خانه‏هایشان انبار کرده بودند، خبر مى‏داد.

بدین سان دانش الهى امام که از حدّ و مرز دانش مردم گذر کرده، خوددلیلى است بر اینکه او از جانب خدا مؤید و امام و حجّت تمام مردم روى‏زمین است.

این علم چگونه حاصل مى‏شود؟ آیا از طریق حدیث از رسول خدا، ازجبرئیل، از خدا حاصل شده و یا از طریق ثبت آن در صحیفه دل و دمیدن‏آن‏در روح پدید آمده‏است و یا از طریق ستونى نورانى که‏امام بدان مى‏نگردو هر گاه خدا بخواهد او چیزى را در مى‏یابد یا آنکه با نزول روح که‏بزرگترین فرشتگان‏است، در شب‏قدر بر امام، امور بر او آشکار مى‏شود؟!

تمام این موارد و چه بسا راههاى دیگرى که ما از آنها آگاهى نداریم، مى‏تواند براى تحصیل علم غیب توسّط امام درست باشد و نیازى نداریم‏براى شناخت جزئیات و تفاصیل این امر خود را به مشقّت اندازیم بلکه‏در این باره همین اندازه کافى است که امام به اذن خداوند از آنچه بر مردم‏پوشیده و پنهان است، آگاهى مى‏یابد و خداوند بدین وسیله بر آنان منّت‏مى‏نهد و مردم باید از آنها اطاعت کنند.

در حدیثى از امام صادق‏علیه السلام در این باره آمده است:

"به آن‏حضرت عرض کردم: دانش شما از چه راهى حاصل مى‏شود؟ فرمود: این دانش میراثى است از رسول خداصلى الله علیه وآله و على بن ابى‏طالب. گفتم: یعنى بگوییم که دانش در دل شما افکنده و یا در گوش شما خوانده‏مى‏شود؟ گفت: ممکن است چنین باشد".(۱۰)

امام کاظم با اتکا به علم غیب، در تمام عرصه‏هاى حیات سخن گفته‏است ووصیّت آن‏حضرت به هشام که خود چکیده‏اى از حکمتهاى‏پیامبران و گلچینى از دیدگاههاى مکتبى است، به عنوان شاهدى براى‏اثبات این مطلب کافى است. آنچه در زیر مى‏آید. قطره‏اى است نا چیز ازاین دریاى گهر بار:

۱ - روایت شده است که اسحاق بن عمار گفت: چون هارون، امام‏موسى‏علیه السلام را در بند کرد، ابو یوسف و محمّد بن الحسن از یاران و شاگردان‏ابو حنیفه خدمت آن امام رسیدند. یکى از آن دو به دیگرى گفت: ما براى‏یکى از این دو کار پیش ابوالحسن موسى بن جعفر آمده‏ایم یا او را هم‏عقیده خویش کنیم و یا بر او اشکال بگیریم. هر دو رو به روى ایشان‏نشستند. در همین حال مردى که از طرف سندى بن شاهک بر آن‏حضرت‏گمارده شده بود، خدمت وى رسید و اظهار داشت: نوبت من تمام شده‏وبه خانه خود مى‏روم اگر شما را خدمتى و کارى هست بفرمایید که چون‏باز نوبت من شود فرمایش شما را به انجام رسانم. حضرت فرمود: من‏کارى ندارم. چون مرد از محضر آنان بیرون رفت، امام به ابو یوسف روى‏کرد و فرمود: شگفتا از این مرد! او امشب مى‏میرد و آمده مى‏گوید که‏فردا مى‏خواهد کار مرا انجام دهد!!

ابو یوسف و محمّد بن الحسن برخاستند و با هم گفتند: ما آمده بودیم‏تا از او در باره مستحب و واجب پرسش کنیم، امّا او اکنون چیزى گفت‏که انگار از علم غیب بود.

سپس آنان مردى را در پى آن نگهبان فرستاده به وى گفتند: این مرد رازیر نظر بگیر و ببین کار او امشب به کجا مى‏انجامد و فردا ما را از وضع اوآگاه کن. آن شخص آمد و در مسجدى که روبروى سراى آن مرد بود، منتظر نشست. چون نیمى از شب بگذشت بانگ فریاد و شیون به آسمان‏بلند شد و مردم را دید که به خانه آن مرد مى‏روند. پرسید: چه شده‏است؟ گفتند: فلانى بدون آنکه بیمار یا مریض باشد، امشب نا گهانى‏جان سپرد. آن مرد به نزد ابو یوسف و محمّد بن الحسن بازگشت و آنان رااز این ماجرا آگاه کرد، ابو یوسف و محمّد بن الحسن نزد امام هفتم آمده‏عرض کردند:

ما دانستیم که تو علم حلال و حرام را مى‏دانى، اما از کجا دانستى که‏این مرد امشب مى‏میرد؟ امام پاسخ داد: از درى که رسول خداصلى الله علیه وآله علم‏خویش را به على بن ابى‏طالب‏علیه السلام تعلیم فرمود.

آن دو با شنیدن این جواب مات و متحیّر ماندند و نتوانستند پاسخى به‏آن‏حضرت بدهند.(۱۱)

بدین سان امام موسى بن جعفرعلیهما السلام همچون پیامبران و اولیاى بزرگوارخداوند از زمان مرگ افراد آگاه بود.

۲ - همچنین آن‏حضرت به اذن خداوند از زبانهاى گوناگونى که مردم‏بدانها تکلّم مى‏کردند، مطلع بود. در حدیثى از ابن ابى حمزه آمده است که‏گفت: نزد حضرت موسى بن جعفرعلیهما السلام بودم که ۳۰ غلام را که از حبشه‏براى او خریده بودند، به محضرش آوردند. یکى از آنها که نیکوسخن مى‏گفت با امام سخن گفت.

امام موسى کاظم نیز با همان زبان جواب وى را گفت. آن غلام و نیزتمام جمع از این مسأله شگفت زده شدند. آنان گمان کردند که امام‏زبانشان را نمى‏فهمد. ایشان به آن غلام گفت: من به تو پولى مى‏دهم و توبه هر یک از این غلامان ۳۰ درهم بپرداز. غلامان از محضر امام خارج‏شده به هم مى‏گفتند: او )امام کاظم ( بلیغ‏تر از ما به زبان خود ما سخن‏مى‏گوید و این نعمتى است که خداوند به ما ارزانى داشته است.

على بن ابى حمزه گوید: به آن‏حضرت عرض کردم: اى فرزند رسول‏خدا! چنین دیدم که شما با این حبشیها بازبان خودشان سخن گفتید؟!آن‏حضرت فرمود: آرى. گفتم: در میان آنها تنها به آن غلام امر کردید؟!فرمود: بلى به او گفتم که در حق سایر بردگان نیکى کند و به هر یک ازآنها ماهیانه ۳۰ درهم بپردازد. چون او وقتى به سخن آمد از دیگران‏داناتر مى‏نمود او از تبار پادشاهان آنها بود. پس او را بر سایرین گماردم تابه احتیاجات آنها رسیدگى کند. از اینها گذشته او غلامى راستگوست. سپس فرمود: شاید تو از اینکه من با آنان به زبان حبشى سخن گفتم درشگفت شدى؟ گفتم: به خدا سوگند آرى.

فرمود: تعجّب مکن! آنچه در نظر تو شگفت و حیرت آور آمد وآنچه‏از من شنیدى در مثل مانند پرنده‏اى است که به منقار خویش قطره‏اى ازدریا برگیرد. آیا اگر پرنده‏اى چنین کند از دریا چیزى کاسته مى‏شود؟!امام به منزله دریاست که آنچه نزد اوست هیچ گاه تمام نمى‏شودوشگفتیهاى او بیش از شگفتیهاى دریاست.(۱۲)

۳ - در حدیث دیگرى که على بن ابى حمزه راوى آن است، آمده است‏که گفت: ابوالحسن‏علیه السلام مرا به سوى مردى که رو به رویش طبقى بودودست فروشى مى‏کرد فرستاد و فرمود: این ۸۰ درهم را به او بده و بگو که‏ابوالحسن مى‏گوید: از این ۸۰ درهم استفاده کن که این مقدار تا هنگامى‏که بمیرى برایت بس است. چون فرمان امام را به جاى آوردم! مردگریست. گفتم: چرا مى‏گریى؟ پاسخ داد: چرا نگریم که هنگام مرگم فرارسیده است. گفتم: آنچه پیش خداست از آنچه در آنى بهتر است. مردخاموش شد. سپس پرسید: اى بنده خدا توکیستى؟ جواب دادم: على بن‏ابى حمزه. مرد تا نام مرا دانست، گفت: به خدا سوگند سرور و مولایم به‏من چنین فرمود که نامه‏ام را به وسیله على بن ابى حمزه برایت مى‏فرستم.

على گوید: حدود ۲۰ شب در آنجا درنگ کردم سپس نزد آن مرد آمدم‏و دیدم که در بستر بیمارى افتاده است. به او گفتم: هر وصیّتى که دارى‏بکن که من آن را از مال خودم به انجام مى‏رسانم. گفت:چون مُردم، دخترم را به همسرى مردى متدّین در آور سپس خانه‏ام را بفروش و پول‏آن را به امام بده و به هنگام غسل و دفن و نماز (میّت) گواه من باش.

على بن ابى حمزه گوید: چون آن مرد را به خاک سپردم، دخترش رابه همسرى مردى دیندار در آوردم و خانه‏اش را فروختم و بهاى آن را به‏دست امام کاظم‏علیه السلام رساندم. آن‏حضرت پول خانه را بر گرداند و فرمود:این درهمها را به دست دختر او بسپار.(۱۳)

۴ - دانش ائمه از ناحیه خداست و هیچ چیز در آسمانها و زمین‏نمى‏تواند خدا را به عجز و ناتوانى بکشاند از این رو گاه حکمت او اقتضامى‏کند که علمش را در نوزادى که در گهواره است به ودیعه نهد چنانکه باعیسى بن مریم و یحیى بن زکریا چنین کرد. امام کاظم نیز از جمله کسانى‏بود که خداوند قدرت خویش را در او ظاهر کرد. در حدیثى از عیسى‏شلقان آمده است که گفت: نزد امام صادق رفتم و مى‏خواستم از او در باره‏ابوالخطاب پرسشى کنم. آن‏حضرت پیش از آنکه من بنشینم آغاز به سخن‏کرد و فرمود: چه مانع دارد که پسرم موسى را ببینى و از تمام آنچه که‏مى‏خواهى از او سؤال کنى؟

عیسى گوید: نزد عبد صالح (امام موسى) رفتم او در جایگاه تعلیم‏نشسته وبر لبانش اثر مداد ظاهر بود و پیش از آنکه من چیزى بگویم، گفت: اى عیسى! خداوند از پیامبران بر نبوّت پیمان گرفت و آنان از این‏پیمان عدول نمى‏کنند ونیز از اوصیا و جانشینان بر جانشینى پیمان گرفته‏است و هم از این رو آنان از این پیمان روى بر نمى‏تابند، امّا ایمان عدّه‏اى‏عاریتى است، ابوالخطاب از جمله همین گروه است. از این رو خداوندایمان او را باز ستاند. من با شنیدن این‏سخنان، آن‏حضرت را در آغوش‏گرفتم و میان دو چشمش را بوسیدم و گفتم: (ذرِّیَّهً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ).

سپس بنزد امام صادق بازگشتم. آن‏حضرت پرسید: چه کردى؟ گفتم:نزد او رفتم و او بدون آنکه من پرسشى کنم آغاز به سخن کرد و از آنجادانستم که او امام است. امام صادق‏علیه السلام فرمود: اى عیسى! این پسرم رادیدى اگر از او درباره آنچه که در قرآن آمده است، سؤال کنى به تو ازروى علم و دانش پاسخ مى‏دهد.(۱۴)

۵ - هنگامى که پرده‏ها میان پروردگار و بنده‏اش به کنارى مى‏روندوزمانى که صفاى روحى ومعرفت الهى به‏اوج خود مى‏رسد، دنیا تماماً دراختیار بنده‏صالح خداوند مى‏گردد چنانکه‏در حدیث قدّسى نیز آمده است:

"عَبْدى أَطِعْنى تَکَنْ مَثَلى أَقُولُ لِلْشَىْ‏ءٍ کُنْ فَیَکُونَ وَتَقُولُ لِلْشَىْ‏ءِ کُنْ‏فَیَکُونَ".

"بنده من! مرا اطاعت کن، تا همانند من شوى. همانطورى که تا من‏به چیزى بگویم این گونه باش پس مى‏شود تو نیز اگر به چیزى امر کنى‏همان مى‏شود".

شقیق بلخى در ماجرایى که براى او رُخ داد گوشه‏اى از کرامتى را که‏خداوند به هفتمین پیشواى شیعیان امام موسى بن جعفرعلیهما السلام، ارزانى‏داشته است براى ما باز گو مى‏کند او مى‏گوید:

در سال ۱۴۹ ه ق به قصد حج حرکت کردم و در قادسیه فرود آمدم. در حالى که به مردم و زینت و کثرت آنان مى‏نگریستم، نگاهم به جوانى‏خوش سیما، گند مگون و ضعیف افتاد. روى لباسش جامه‏اى پشمین بودکه جبّه‏اى روى آن در بر کرده بود. نعلین به پاداشت و جدا از همه نشسته‏بود. با خود گفتم که این جوان از فرقه صوفیه است که مى‏خواهد خود رادر این سفر بر مردم تحمیل کند. به خدا قسم پیش او مى‏روم و او را به بادنکوهش مى‏گیرم. نزدیک او رفتم. چون جوان مرا دید که به طرف اومى‏روم گفت: اى شقیق!

(اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ) (۱۵)

"از بسیارى گمانها پرهیز کنید که برخى از گمانها گناه است. "

آنگاه مرا وانهاد و رفت. با خود گفتم: عجب حادثه بزرگى! او ازآنچه با خود گفته بودم، سخن گفت و مرا به نام صدا زد. این حتماً بنده‏صالحى است باید به او برسم و از او بخواهم که مرا حلال کند. با شتاب‏در پى او روانه شدم، امّا نتوانستم به او برسم و او از دید من نهان شد. چون در "واقصه" فرود آمدیم نا گاه او را دیدم که به نماز ایستاده‏واعضاى بدنش مى‏لرزند و اشک از چشمانش سرازیر است. با خود گفتم:این همان مرد است، اینک به سوى او مى‏روم و حلالیّت مى‏طلبم.

درنگ کردم، تا نماز ایشان به اتمام رسید سپس به سوى او روى کردم‏همین که چشم او به من افتاد، گفت: اى شقیق! بخوان:

(وَإِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَى‏) (۱۶)

"و همانا من آمرزگارم براى کسى که توبه کرد و ایمان آورد و کار شایسته‏انجام داده سپس هدایت شد. "

سپس مرا وانهاد و رفت. با خود گفتم که این جوان از ابدال (اولیاءاللَّه) است. او دو بار از نهان من خبر داد. چون در منطقه‏اى کم‏آب فرود آمدیم ناگهان او را دیدم که بر کناره چاهى ایستاده است‏وکوزه‏اى در دست دارد و مى‏خواهد با آن از چاه آب بکشد، امّا کوزه ازدستش رها شد و در چاه افتاد. من به کارهاى او مى‏نگریستم. در این‏هنگام دیدم که او به آسمان نگریست و گفت:

انت ربی اذا ظمئت الى الماء

وقوتی اذا اردت الطعاما (۱۷)

خداوندا من جز این کوزه چیزى ندارم، پس آن را از بین مبر. به خداسوگند در این هنگام دیدم آب چاه بالا آمد و آن جوان دستش را دراز کردو کوزه را که لبریز از آب بود، گرفت. سپس وضو ساخت و چهار رکعت‏نماز گزارد.

آنگاه به سمت تپه‏اى شنى رفت. با دست خویش از شنها بر مى‏داشت‏ودر کوزه مى‏ریخت و آن را تکان مى‏داد و مى‏نوشید: نزد او رفتم و بر وى‏سلام کردم. او سلامم را پاسخ گفت. به او گفتم: از فضل آنچه خداوند برتو ارزانى داشته مرا نیز اطعام کن. او گفت: اى شقیق! نعمتهاى پیدا و ناپیداى خداوند همواره بر ما باریدن گرفته است. پس به پروردگارت‏خوش گمان باش. آنگاه کوزه را به من داد. از آن خوردم و دیدم که آردوشکر است!! به خدا سوگند لذیذتر و خوشبوى تر از آن نچشیده بودم‏پس سیر و سیراب شدم و چند روزى اصلاً میل به آب و خوراک نداشتم.

دیگر آن مرد را ندیدم تا آنکه وارد مکّه شدیم. شبى او را در کنار قبهالشراب دیدم. نیمى از شب گذشته بود او با خشوع و آه و ناله نمازمى‏گزارد و در همین حال بود که شب به پایان رسید. چون سپیده دمید برمصلّایش نشست و به گفتن تسبیح پرداخت سپس برخاست و نماز صبح راخواند و هفت بار به گرد خانه خدا طواف کرد و بیرون رفت. من در پى اوروان شدم و نا گهان دیدم که او بر خلاف وضعى که در طول راه داشت‏صاحب خدم و حشم است و مردم به گرد او جمع مى‏شوند و بر او سلام‏مى‏کنند. از یکى از کسانى که نزدیک او بود پرسیدم: این جوان کیست؟ پاسخ داد: این جوان موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن حسین بن على بن‏ابى‏طالب‏علیهم السلام است.

چون از نام این جوان آگاه شدم، با خود گفتم: تعجّب مى‏کردم اگر این‏شگفتیها از آن کس دیگرى جز این آقا باشد!!

یکى از شعراى قدیمى جریان بر خورد شقیق با امام کاظم را طى یک‏قصیده طولانى به نظم در آورده که اینک ما به ذکر چند بیت از آن بسنده‏مى‏کنیم:

سل شقیق البلخى عنه وما عا

ین منه و ما الذى کان ابصر (۱۸)

قال لما حججت عاینت شخصاً

شاحب‏اللون ناحل‏الجسم اسمر (۱۹)

سائراً وحده ولیس له زاد

فما زلّت دائماً اتفکر (۲۰)

وتوهمت انّه یسأل النا

س ولم ادر انّه الحج الأکبر (۲۱)

ثم عاینته ونحن نزول‏

دون قید على الکثیب الأحمر (۲۲)

یضع الرمل فى الإناء و یشربه‏

فنادیته وعقلى محیّر (۲۳)

اسقنى شربه فناولنى منه‏

فعاینته سویقاً وسکّر (۲۴)

فسئالت الحجیج من یک هذا؟

قیل هذا الإمام موسى بن جعفر (۲۵)

نمونه اخلاق و فضایل‏

خداوند متعال رسولان و پیامبران خویش را از آدمیان برگزید تاحجّت بر مردم تمام شود و بدیشان اقتدا کنند. اگر قرار بود که خداوندحاملان رسالتهاى خویش را از میان فرشتگان برگزیند مردم مى‏گفتند که‏ما را با فرشتگان که از جنسى دیگرند چه کار؟!

سرشت انسان بر فضیلت دوستى آفریده شده است و اگر این فضیلت درشخصى تجسّم یابد، انسان بیشتر به آن عشق مى‏ورزد و انگیزه‏هاى خیرونیکى در ذات فرد، وى را به تبعیّت از شخص صاحب فضیلت‏وامى‏دارند و شخص مى‏کوشد به هر نحوى شبیه فرد صاحب فضیلت شود.

اگر شما در باره فضیلت "احسان" سخنرانى مفصلى ایراد کنید، آن‏چنان سودمند نخواهد بود که اگر داستان مردى نیکو کار را بیان نمایید!!

در واقع فضایل و مکارم اخلاقى ائمه اهل بیت‏علیهم السلام برترین روش‏تربیتى است و آنان به حق والاترین نمونه‏هاى خیر و فضیلت به شمارمى‏روند و شیوه زندگى پر بار از کرامات آنان بهترین دلیل بر سلامت شیوه‏تربیتى و خط مشى آنان در زندگى است و اندیشه‏هاى آنان که از سوى‏راویان نقل شده است، تفسیرى درست و به حق از قرآن است. آیا مگراین بزرگواران از جنس بشر نبوده‏اند، پس چگونه به این عظمت‏رسیده‏اند؟ و آیا مگر با اجراى همین اندیشه‏هایى که از آنان روایت شده‏جایگاه بدین بزرگى دست نیافته‏اند؟ و آیا مگر ما خواهان رسیدن به‏بزرگى و عظمت نیستیم؟ بنابر این بیایید این اندیشه‏ها را بخوانیم‏وهماهنگ با آنها حرکت کنیم.

واقعیّت آن است که تاریخ تنها اندکى از سیره ائمه‏علیهم السلام‏را براى ما نقل‏کرده است، زیرا آنان همیشه از سوى حکومتهاى ستمگر در محاصره‏تبلیغاتى قرار داشتند تا آنجا که حتّى، نقل فضیلت آنان در برخى ازدوران، راوى را با خطر مواجه مى‏ساخت و شاعرى همچون دعبل به‏خاطر مدح و ستایش اهل بیت‏علیهم السلام‏به مدّت ۲۵ سال چوبه اعدام خویش رابر پشتش حمل مى‏کرد!! با این وجود، روایاتى که در باره فضایل آنان به‏ما رسیده در حد خود دوره‏اى تربیتى و کامل از مکارم اخلاقى به شمارمى‏روند.

از آنجا که امام کاظم‏علیه السلام در یکى از سخت‏ترین دورانهاى مبارزه‏ودشوارترین اوقات تقیّه و پنهانکارى مى‏زیسته‏است، ثبت ماجراهاوداستانهاى ایشان وگذر از حصار ممنوعیتهاى رژیم حاکم و رسیدن به‏نسلهاى بعدى در حد خود یک معجزه به حساب مى‏آید. بر ماست که براین داستانهائى که به دست ما رسیده استدلال کنیم اگر چه مى‏دانیم آنچه‏به دست ما رسیده قطره‏اى از معجزات و داستانهاى شگفت انگیزآن‏حضرت مى‏باشد.

الف - عبادت و زهد امام

یکى از برجسته‏ترین نشانه‏هاى رهبران مکتبى، زهد و پارسایى‏وعبادت در درگاه خداست. روزگارى که امام کاظم در آن مى‏زیست به"قرن طلایى" معروف بود. در آن هنگام کاخهاى فرمانروایان عبّاسى‏آکنده از ثروتهاى هنگفت و شاهد بر پایى جشنهاى پر خرج و هزینه بود. برخى از این صحنه‏ها را مى‏توان در کتاب داستانهاى هزار و یک شب‏خواند. در چنین روزگارى ابراهیم بن عبدالحمید مى‏گوید:

"به خانه امام کاظم رفتم. او به نماز ایستاده بود. در خانه‏اش چیزى‏نبود مگر منسوجى از برگهاى درخت خرما (یا جامه‏اى بسیار خشن) و شمشیرى آویخته و یک قرآن!! (۲۶)

آن‏حضرت از شدّت فروتنى و تواضع در برابر خداوند و عبادت به‏درگاه او پیاده به زیارت خانه خدا مى‏رفت و اگر مسافت ۴۰۰ کیلو مترى‏میان مکّه ومدینه و نیز طبیعت صحراى عربستان را در نظر بگیریم آنگاه‏به نهایت تحمّل وبردبارى امام کاظم‏علیه السلام در برخورد با دشواریها در راه‏خداوند، پى خواهیم برد".

على بن جعفر گوید: با برادرم موسى بن جعفر و اهل و عیالش ۴ بارپیاده به حج رفتیم. یک بار آن‏حضرت در مدّت ۲۶ روز و بار دیگر ۲۵روز و سوّمین بار ۲۴ روز و مرتبه چهارم ۲۱ روز مسافت میان مدینه‏ومکّه را پیاده طى کرد.(۲۷)

در باره علاقه وافر آن‏حضرت به نماز که نور چشم مؤمنان و ساعت‏دیدار دو دوست با یکدیگر است، حدیث زیر چنین مى‏گوید:

"روایت شده است که امام موسى بن جعفرعلیهما السلام نافله‏هاى شب را به‏جاى مى‏آورد و آنها را به نماز صبح متصل مى‏کرد و آنگاه تا طلوع آفتاب‏به تعقبیات مى‏پرداخت و سپس به سجده مى‏افتاد و تا نزدیک زوال سر ازسجده وستایش خداوند برنمى‏داشت. بسیار دعا مى‏کرد وپیوسته مى‏فرمود:

"اللَّهُمَّ إِنّى اَسْأَلُکَ الرَّاحَهَ عِنْدَ الْمَوْتِ، وَالْعَفْوَ عِنْدَ الْحِسابِ". یکى دیگراز دعاهاى‏او این بود که مى‏گفت: "عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِکَ فَلْیَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ‏عِنْدِکَ".

از ترس خدا بسیار مى‏گریست تا آنجا که محاسنش از اشک خیس‏مى‏شد. بیشتر از دیگر مردمان صله رحم به جاى مى‏آورد و فقراى مدینه‏را مورد تفقّد قرار مى‏داد.(۲۸)

آرى تلاش و کوشش امام کاظم‏علیه السلام در پرستش پروردگارش و تضرع به‏درگاه او با نماز و دعا، او را به مقام ومرتبه والا و عظیمى رسانید.

همین امر به او قدرت تحمّل بار سنگین رسالت را بخشیده بود تا آنجاکه در راه تبلیغ و گسترش آن با تمام امکانات خود فداکارى کرد. در دل‏سیاهچالهاى جباران، نماز، یگانه مونس و همدم او بود.

احمد بن عبداللَّه از پدرش نقل مى‏کند که گفت: نزد فضل بن ربیع رفتم. او بر بام بود. به من گفت: به این خانه بنگر چه مى‏بینى؟ گفتم جامه‏اى‏مى‏بینم که روى زمین گسترده است. گفت: خوب بنگر. دقت کردم‏وگفتم: مردى در حال سجده است. گفت: آیا او را مى‏شناسى؟ او موسى‏بن جعفر است. شبانه روز او را زیر نظر دارم و او را هیچ گاه جز بر این‏حالت نیافته‏ام. او چون نماز صبح را مى‏خواند تا طلوع خورشید به‏تعقیبات مشغول مى‏شود. آنگاه به سجده مى‏افتد و تا زوال خورشید درهمان حال مى‏ماند. او یکى را گمارده تا مراقب فرا رسیدن اوقات نمازباشد. چون آن شخص وى را از دخول وقت آگاه مى‏سازد او بدون آنکه‏تجدید وضو کند به نماز مى‏ایستد. شیوه او آن است که چون نماز عشا راگزارد، افطار مى‏کند آنگاه دو باره وضو مى‏سازد، و تا طلوع فجر به نمازمى‏ایستد، یکى از کسانى که آن‏حضرت را زیر نظر گرفته بود، مى‏گفت: بسیار مى‏شنیدم که آن‏حضرت این دعا را مى‏خواند:

(اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّنى کُنْتُ أَسْئَلُکَ أَنْ تُفَرِّغنى. اللَّهُمَّ وَقَدْ فَعَلْتَ فَلَکَ الْحَمْدُ.) (۲۹) خداوندا تو خود مى‏دانى که من از تو وقت فراغت مى‏خواستم.. خداوندا به من ارزانى داشتى، پس سپاس تو را (اشاره به روزگارى است که‏حضرت امام به اقامت اجبارى در منزل محکوم بود.)

در باره نحوه قرائت قرآن آن بزرگوار، حفص روایت کرده است که: کسى را بر خویش بیمناک‏تر از موسى بن جعفرعلیهما السلام و امیداورتر از او به‏مردم ندیدم به حزن قرآن مى‏خواند و چنان تلاوت مى‏کرد که گویى انسانى‏را مخاطب قرار داده است.(۳۰)

قرآن کریم والاترین ارزشها را به آن‏حضرت آموخته بود. یکى ازبرجسته‏ترین این‏ارزشها مراقبت‏از نفس و تلاش پیگیر براى تزکیه ونجات‏آن از خشم پروردگار و اصلاح آن بود تا بدین وسیله آن را به جایگاهى‏براى محبّت وخشنودى خداوند تبدیل کند. در عین حال او خیر خواه‏مردم بود و خیر خواهى‏اش چیزى جدا از عملکرد آن‏حضرت محسوب‏نمى‏شد، بلکه او با احسان به مردم به خداوند تقرّب مى‏جُست. از فقراى‏اهل‏بیت جستجو مى‏کرد و براى آنها پول و... مى‏برد و به دست آنان‏مى‏رسانید بدون آنکه بدانند این کمکها از سوى چه کسى انجام مى‏گیرد.(۳۱)

ب - بخشش و کرم امام

با توکّل بر خدا و یقین به او، پاداش نکو کاران در پیشگاهش فزونى‏مى‏گیرد. اعتماد به‏اینکه خداوند روزى دِه ونیرومند است، به مؤمن غنایى‏مى‏بخشد که از فقر و تنگدستى نمى‏هراسد. امامان ما نمونه‏هاى والا دربخشش و کرم هستند. امام موسى بن جعفرعلیهما السلام با وجود سختى شرایطواوضاعى که در آن مى‏زیسته است، در جود و کرم شهره آفاق بوده است.

در این باره از محمّد بن عبداللَّه بکرى روایت شده است که گفت:

در طلب وامى به مدینه در آمدم. امّا (به مقصود خود نرسیدم) خسته‏شدم با خود گفتم: اى کاش نزد ابوالحسن‏علیه السلام بروم و حال خود را براى اوبازگو کنم. از این رو به مزرعه آن‏حضرت رفتم. خدمت او رسیدم. آن‏حضرت به همراه غلامش به سوى من آمد همراه غلام ظرفى بود که درآن مقدارى گوشت نیم پخته بود و جز آن چیز دیگرى نداشتند امام مشغول‏خوردن شد و من نیز خوردم. سپس از حاجتم پرسید و من ماجراى خود رابراى او باز گفتم. پس آن‏حضرت به درون رفت و اندکى نگذشت که به‏سوى من برون آمد و به غلامش گفت: برو. سپس دستش را به طرف من‏دراز کرد و کیسه‏اى که در آن ۳۰۰ دینار بود، به من داد. آنگاه برخاست‏و رفت من نیز بر مرکب خویش سوار شده بازگشتم.(۳۲)

ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبیین از یحیى بن الحسن نقل کرده‏است که گفت: هر گاه موسى بن جعفرعلیهما السلام مى شنید که مردى پشت سرآن‏حضرت سخن نا شایستى گفته است براى او یک کیسه پول که در آنهابین ۲۰۰ تا ۳۰۰ دینار بود، مى‏فرستاد وکیسه‏هاى آن‏حضرت زبانزد بود.(۳۳)

در تاریخ حکایت جالبى آمده‏است که منصور خلیفه عبّاسى‏از امام‏موسى بن جعفر دعوت کرد که در مجلس شادباش نوروز بنشیند و هدایاوتحفه‏هاى مردم را بستاند. آن‏حضرت فرمود:

من در اخبارى که از جدّم، رسول خداصلى الله علیه وآله، روایت شده است، جستجو کردم، امّا در باره این عید خبرى نیافتم بلکه این عید سنّت‏ایرانیان‏است واسلام آن را محو فرموده پناه به خدا مى‏برم از اینکه بخواهیم‏چیزى را که اسلام محو فرموده، احیا کنیم. منصور پاسخ داد: من این کاررا به خاطر دلجوئى و جذب لشگر و سپاه مى‏کنم و تو را به خداوند عظیم‏سوگند مى‏دهم که در این مجلس بنشینى. آن‏حضرت نشست. سران‏وفرماندهان لشگر بر آن‏حضرت وارد مى‏شدند و به وى شادباش مى‏گفتندو هدایاى خود را به آن‏حضرت پیشکش مى‏کردند. خادم منصور بالاى سرآن‏حضرت ایستاده بود. و هدایایى را که آورده مى‏شد، آمار مى‏گرفت. درآخر همه پیرمردى سالخورده وارد شد و به آن‏حضرت عرض کرد: اى‏فرزند دخت رسول خدا! من مردى فقیر و تنگدستم و مالى ندارم که‏پیشکش کنم، امّا سه بیت که جدّم در باره جدّ تو، حسین بن على‏علیهما السلام، سروده است تقدیم شما مى‏کنم:

عجبت لمصقول علاک فرنده‏

یوم الهیاج وقد علاک غبار (۳۴)

و لا سهم نفذتک دون حرائر

یدعون جدّک والدموع غزار (۳۵)

الا تغضغضت السهام و عاقها

عن جسمک الإجلال و الإکبار (۳۶)

امام با شنیدن این ابیات فرمود: هدیه تو را پذیرفتم. بنشین که خداى‏مبارکت گرداند. آنگاه سر خود را به جانب خادم منصور بلند کردوفرمود: نزد منصور برو و به او بگو که این مقدار مال جمع‏شده و بپرس‏با این مالها چه مى‏خواهد بکند؟ خادم رفت و برگشت و جواب آورد که‏منصور مى‏گوید تمام این اموال را به شما بخشیدم. با آن هر کار که‏مى‏خواهید بکنید. پس امام به آن پیر مرد فرمود: تمام این اموال را بردارکه من آنها را به تو بخشیدم.(۳۷)

آن‏حضرت با کرم و بزرگوارى خویش، با دشمنان و مخالفانش برخوردمى‏کرد و در نتیجه آنان را با خود دوست مى‏کرد. در روایات آمده است‏که مردى از تبار خلیفه دوّم در مدینه زندگى مى‏کرد و همین که امام‏کاظم‏علیه السلام را مى‏دید به آزار او مى‏پرداخت و ناسزایش مى‏گفت و به‏حضرت على‏علیه السلام دشنام مى‏داد. روزى یکى از اطرافیان آن‏حضرت گفت: بگذارید این فاجر را بکشیم، امّا آن‏حضرت به شدّت آنان را از این اندیشه‏نهى‏کرد، و پرسید: آن مرد کجاست؟ گفتند: در یکى از نواحى مدینه‏مشغول کشاورزى است. امام براى دیدار او روانه شد و او را در مزرعه‏اش‏یافت و با اسب خویش وارد مزرعه آن شخص شد. آن مرد صدا زد: زراعت ما را لگدمال مکن، امّا آن‏حضرت به او اعتنایى نکرد وهمچنان‏رفت تا به او رسید. آنگاه از مرکب خویش فرود آمد و بارویى گشاده‏وخندان در کنار آن مرد نشست و از او پرسید: چقدر خرج زراعت‏خ

پنجشنبه 25 خرداد 1391 - 10:58
وب کاربر ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش



تازه سازي پاسخ ها
پرش :
صفحه اصلی | انجمن | ورود | عضویت | خوراک | نقشه | تماس با ما | طراح

این قالب توسط سایت روزیکس طراحی شده است و هر گونه پاک کردن لینک طراح پیگرد قانونی دارد !