::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::

نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم


تعداد بازدید : 748
نویسنده پیام
khadem
آفلاین



ارسال‌ها: 1291
عضویت: 24 /10 /1390
تشکر کرده: 1
تشکر شده: 77
زينب (س ) در سرزمين كربـلا (بسیار خواندنی)

زينب (س ) در سرزمين كربـلا

از هـمـان نـخـسـتـيـن لحـظاتى كه سپاهيان امام حسين عليه السّلام در سرزمين ((طـف )) فرود آمـدنـد، رفـتـه رفته نقش حضرت زينب عليهاالسّلام بيش از پيش ، حسّاس و حساس تر مى شـد. امـام زيـن العابدين عليه السّلام مى فرمايد:((شبى كه فرداى آن ، پدرم شهيد شد، عمّه ام زينب از من پرستارى مى كرد)). (21)

آن طـور كـه از نوشته مورخين برمى آيد، شب عاشورا حضرت زينب كه گهگاهى به خيمه هـا سـركـشـى مـى كـرد، از نـحـوه راز و نـيـازهـاى امام حسين عليه السّلام دريافت كه امام و يارانش به شهادت نزديكند.

امام عليه السّلام به او فرمود:

((يا اختا تعزى بعزاءِ اللّه

فـان سـكـان السـمـاوات يـموتون واهل الارض لايبقون وجميع البرية يهلكون (22)

و ان كل شى ء هالك الاوجهه (به روايتى : الاوجه اللّه )

ابى ، خير منيّ وامّي ، خير منّي واخي ، خير منّي

ولى ولهم ولكل مسلم برسول اللّه اسوة ...)).

يـعـنـى :((خـواهـرم ! تـو بـه وعده هاى الهى ، دلگرم باش ؛ چرا كه ساكنين آسمانها همه فـانـى مـى گـردنـد و اهـل زمـيـن هـمـه مـى ميرند و همه مخلوقات جهان هستى ، راه نيستى مى پـيـمايند و جز خدا، همه چيز نابود مى شود، پدر و مادر و برادرم از من بهتر بودند، من و ايشان و هر مسلمانى بايد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پيروى كنيم )). (23)

اين سخنانِ مقامِشامخ ‌ِامامت ،چنان دروجودمقدس حضرت زينب كبرى عليهاالسّلام كارگر افتاد كـه او را چـون كـوهـى محكم در برابر شدايد ثابت قدم و پابرجا و استوار قرار داد، تا آنـجـا كـه وقـتـى در گـودال قـتلگاه با شمر ستمگر رو به رو مى شود، چنان با متانت و وقار، خردمندانه و شكيبا، رفتار مى كند كه از حوصله بيان و قلم خارج است . آرى ، آرى ، اوسـت كـه مـتـيـن ، صـبـور و بـردبـار، گـلوى بريده برادر را مى بوسد و با شكيبايى زايـدالوصـفـى ، دسـت زيـر پـيـكـر صد چاك برادر برده ، او را قدرى بلند مى كند و در مـنـاجـات بـا خـداى خـويـش عـرض مـى كـنـد:((خـداونـدا! ايـن قـربـانـى را از آل مـحـمـد صـلّى اللّه عـليـه و آله قـبـول كـن ! (اللهـم تقبل منا هذاالقربان ))). (24)

ايـن سـخـن گـهـربار، خود از درجه شناخت و معرفت آن بزرگ زن تاريخ جهان ، حكايت مى كند.

نـمـونـه ديگر از عظمت مقام آن نادره زمان و اسوه صبر و بردبارى و شجاعت ، اين است كه وقـتـى در روز عـاشـورا، آن هـمـه مـصـايـب سـنـگـيـن و شـكـنـنـده را تحمل مى كند، دليرانه فرمانده سپاه دشمن ، ((عمرسعد)) را مورد سرزنش قرار داده و بى هيچ واهمه اى بر او پرخاش مى كند.

((طـبرى )) از قول ((حجاج بن عبداللّه )) نقل مى كند كه :((در ميدان نبرد، نيروهاى پياده از سـمـت راسـت و چـپ بـه امـام حـسين عليه السّلام حمله بردند، او به ميمنه سپاه حمله برد تا پـراكـنـده شـدنـد، بـه مـيـسـره نيز حمله كرد و آنان را هم پراكنده نمود .... به خدا قسم ! هرگز شكسته اى را نديده بودم كه فرزندان و كسان و يارانش ‍ كشته شده باشند و مانند او ، با دلى محكم و استوار و خاطرى آرام و دلير بر پيشروى باشد. به خدا قسم ! پيش از او و پس از او، كسى را همانندش نديدم . وقتى حمله برد، پيادگان از راست و چپ او مانند بـزغـاله هـا فـرار مى كردند. در اين هنگام ، عمرسعد نزديك امام حسين عليه السّلام رسيد، زيـنـب عليهاالسّلام به او گفت :((اى عمر سعد! ابوعبداللّه را مى كشند و تو نگاه مى كنى )). عـمـر از زيـنـب روى بـرگردانيد ولى از سخن قاطع او سخت متاءثر شد)). (25)

((وقـتـى امـام حـسين عليه السّلام به شهادت رسيد، لشگر بنى اميه مانند حيواناتِ وحشى بـه سـوى خـيـمـه هـا روى آوردنـد و بـه آتـش ‍ زدن خـيـمـه هـا و غـارت اموال و لوازم آنان ، مشغول شدند)). (26)

از حـضـرت زيـنب عليهاالسّلام روايت كرده اند كه فرموده :((وقتى عمر بن سعد به نهب و غـارت اهـل بـيـت فـرمـان داد، من بر دَرِ خيمه ايستاده بودم ، مردى چشم كبود درآمد و آنچه در خيمه بود برگرفت ، نمطى را كه زير بدن مبارك امام زين العابدين عليه السّلام قرار داشت به گونه اى كشيد كه او را به زمين افكند لكن گريه مى كرد.

گفتم : اين گريه براى چيست ؟!

گفت بر شما اهل بيت گريه مى كنم كه در چنين مهلكه اى افتاده ايد. سپس اضافه مى كند كه : زينب عليهاالسّلام را از كردار و گفتار او خشم آمد، فرمود:

((قـطـع اللّه يـديـك و رجـليـك و احـرقـك بـنـار الدنـيـا قبل نار الا خرة )).

يـعـنـى :((خـداونـد دسـت و پـايـت را قـطـع كـنـد و پـيـش از آتش آخرت ، تو را درآتش دنيا بسوزاند)).

دعـاى آن حـضـرت اجـابـت شـد و آن مـلعون به دست ((مختار)) به كيفر رسيد)). (27)

وقـتـى حضرت زينب عليهاالسّلام به جسد مطهر امام حسين عليه السّلام مى رسد، به خاطر ايـنـكه آبروى بنى اميه و طرفداران آنان را ببرد و به لشگريان ابن سعد بفهماند كه چـه جـنـايـت بـزرگـى را مـرتـكـب شـده انـد، بـا كـمـال وقـار و مـتـانـت ، در عـيـن حال كوبنده و رسا، انقلابى و افشاگرانه ، چنين ندبه مى كند:

((وا محمداه !

آفريننده آسمان بر تو رحمت كند،

اين حسين تو است كه با اعضاى پاره پاره در خون خويش آغشته است .

و اين دختران تو مى باشند كه اسير شده اند.

و اين حسين است كه حرامزاده ها او را به قتل رساندند.

پدر و مادرم فداى آن كس باد كه سراپرده اش را سرنگون ساختند!

پدر و مادرم فداى آن كس باد كه جدش رسول خدا و فرزند نبى هدى بود!

پدر و مادرم فداى محمد مصطفى

و جانم فداى خديجه كبرى و على مرتضى و فاطمه زهرا باد!

جانم فداى آن كس باد كه آفتاب به خاطر او بازگشت تا او نماز بخواند)).

وقـتـى حـضـرت زيـنب كبرى عليهاالسّلام اين كلمات هشدار دهنده را بر زبان آورد، دوست و دشمن از سخنان او بناليدند و زار، زار بگريستند. (28)

امـام زيـن العـابـديـن عليه السّلام مى فرمايد وقتى در كربلا به ما رسيد، آنچه رسيد و پـدرم و يـاران و فـرزنـدان و بـرادران و كـسـان او بـه درجـه شـهـادت نـايـل آمـدند و حرم محترم و زنان او را بر جهاز شتران برنشاندند و مى خواستند ما را به سـوى كـوفـه كوچ دهند، چون ديدم كه اجساد تمامى شهدا در خاك و خون افتاده و مدفون و پـوشـيـده نـيستند، بارى گران در سينه ام احساس كردم و افسردگى شديدى به من دست داد، ايـن حـالت غـم و افـسـردگـى من بر عمّه ام جناب زينب كبرى دختر على مرتضى آشكار شد، گفت :

((اى يادگار جد و پدر و برادرم ! چه شده ؟ كه تو را چنين افسرده مى بينم )).

گفتم :

((چگونه ناراحت نباشم ؟

بـا اينكه پدر بزرگوارم و سيد و تبار خويش و برادران و عموها و عموزادگان و كسانم را

در ميان خاك و خون مى نگرم كه در اين بيابان ،

ايشان را افكنده اند و جامه از تن ايشان بيرون كرده اند،

نه كسى را به سوى ايشان نظرى و نه كسى را به كوى ايشان گذرى است .

گويا ايشان را از كفار ترك و ديلم مى شمارند؟!)).

حضرت زينب گفت

((از آنچه مى بينى نگران نباش ،

بـه خـدا قـسـم ! ايـن عهد و پيمانى است كه از رسول خدا به جد تو و پدر تو و عمّ تو، استوار افتاده است

و خداى تعالى ، گروهى از همين مردمان را

(كـه فـراعـنـه زمـيـن ايـشـان را نـمـى شـنـاسـنـد و اهـل آسـمـان بـه حال آنان آگاهند

و دستشان به خون اين شهدا آلوده نيست ) عهد و ميثاق گرفته

تا اين اعضاى پراكنده و اجساد پاره پاره را گردآورى كنند و به خاك بسپارند

و بر قبر و ضريح مقدس سيدالشهداءِ عليه السّلام نشانى و گنبدى برخواهند كشيد

كه با گذشت زمان و گردش ايام و دهور، هرگز كهنه و فرسوده نگردد،

هرچند روزگاران دراز و زمانهاى طولانى بر آن بگذرد،

آثارش محو نگردد و هرگز نشانش از بين نرود.

هرچند پيشوايان كفر و گمراهى ، در محو آن بكوشند،

ظهورش بيشتر و نمايشش فزونتر و رفعتش برتر گردد)).

امام زين العابدين عليه السّلام پرسيدند: اين خبر از كيست ؟

حـضـرت زيـنـب پـاسـخ داد: ايـن را ((ام ايـمـن ))، از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله برايم نقل كرده است : (29)

در كربلا، به سيد سجاد، عمّه ، گفت

بيند جهـان ، شكـوه نمايـان كـربـلا

اين شعـله را زبانـه بـود در زمانـه ها

بى انتهاست چشمـه جوشـان كـربـلا

سـپـس حـضـرت زيـنـب ، حـديـث را بـه تـفـصـيـل نقل مى كند كه به واسطه طولانى بودن ، از آوردن آن خوددارى مى شود.

آنـچـه ايـنـجـا ذكـرش ضرورى مى نمايد اين است كه مردان و زنان طايفه ((بنى اسد)) در سـومـيـن روز شـهادت پاكبازان وادى عشق ، اقدام به خاك سپردن بدنهاى پاك آن شهدا مى كنند و صدق گفتار عقيله بنى هاشم به زودى آشكار مى شود و هرچه زمان پيشتر مى رود، حـقـايـق ديـگـرى از سـخـنـان دُرر بـار زينب كبرى روشن و هويدا مى گردد و روز به روز بيشتر از روز قبل ، عظمت مقام والاى شهداى كربلا بر جهانيان آشكارا مى گردد.

ايـنـجـاسـت كـه آدمـى درمـى يـابـد كه چرا حضرت امام حسين عليه السّلام در آخرين ساعات زنـدگـى خـويـش ، اسرارى از رازهاى پس ‍ پرده امامت را درگوش خواهرش زمزمه و به او وصيت مى كند. (30)

و بـى سـبـب نـيست هرگاه حضرت زينب به ديدارش مى رفت ، او تمام قد پيش پاى خواهر برمى خاست و احترام مى كرد. (31)

و ايـن احـتـرام ، تـنـهـا بـه دوران سـالمندى جناب زينب منحصر نمى شد، كه از همان دوران نوجوانى و حتى خردسالى نيز بين آنان وجود داشته كه امام حسن و امام حسين عليهماالسّلام براى خواهر خود زينب ، احترامى خاص ، قايل بوده اند.

وقـتـى حـضرت زينب به زيارت مرقد مطهر رسول خدا مشرف مى شد، حسنين دوطرف او با وقارى مخصوص حركت مى كردند.

چـرا امـام حـسـيـن عـليـه السـّلام بـه او وصـيـت نـكـنـد؟ چـرا جـلو پـاى او بـرنـخـيـزد؟ و حال آنكه قابل احترام و راز نگهدار است ؛ زينبى كه هميشه با خداى خود، در راز و نياز است و هرگز از نيايش باز نمى ايستد و هيچ عاملى نمى تواند باعث شود كه او در كار عبادت ، سـسـتـى كـنـد. او اهل تهجد و شب زنده دارى است تا آنجا كه امام معصوم حضرت سجاد عليه السـّلام ى فـرمـايـد:((عـمـّه ام زيـنـب در سـفـر كـربـلا با آن همه مصايب و مشكلات ، در شب عـاشـورا و يـازدهـم مـحـرم ، حـتـى نماز شب را ترك نكرده و از مناجات و راز و نياز خود با پروردگار، دست نكشيد)). (32)

كار تهجد و شب زنده دارى زينب كبرى عليهاالسّلام تا بدان پايه است كه امام حسين عليه السـّلام وقـتـى بـا او وداع مـى كـنـد، مـى فـرمـايـد:((يـا اُخـتـاه ! لا تـنـسـيـنـى فـى نافلة الليل (33) ، يعنى : خواهرم ! مرا در نماز شب ، فراموش نكن ))

امـّا از صـبـرو نـام بـردبـارى زيـنـب عـليهاالسّلام همين بس كه در روز عاشورا، علاوه بر سـايـر يـاران امـام حـسـيـن عـليـه السـّلام شـاهـد شـهـادت نـوزده تن از عزيزان خود؛ نظير فـرزنـدان ، برادران ، برادرزادگان ، عموزادگان بود و مانند كوه ، استوار باقى ماند. بـسـتـگـان او كـه در كـربـلا بـه مـقـام شـهـادت نـايـل آمـدنـد، بـه قـرار ذيل مى باشند:

1 ـ حضرت على اكبر، فرزند امام حسين عليهماالسّلام .

2 ـ حضرت عبداللّه بن مسلم بن عقيل .

3 ـ حضرت محمد بن عبداللّه بن جعفر،

فرزند شوهر حضرت زينب عليهاالسّلام كه بعضى تصور كرده اند فرزند خود حضرت زيـنـب هـم مـى بـاشـد و حـال آنـكـه مـادرش ‍ ((خـوصـاء)) دخـتـر حـفـصـه از بـكـر بـن وائل است .

4 ـ حضرت عون بن عبداللّه بن جعفر،

كه مادرش حضرت زينب بود.

5 ـ حضرت عبدالرحمن بن عقيل .

6 ـ حضرت جعفر بن عقيل .

7 ـ حضرت عبداللّه اكبر بن عقيل .

8 ـ حضرت محمد بن مسلم بن عقيل .

9 ـ حضرت محمد بن ابى سعيد بن عقيل .

10 ـ حضرت قاسم بن امام حسن عليه السّلام .

11 ـ حضرت ابوبكر بن امام حسن عليه السّلام .

12 ـ حضرت جعفر بن على بن ابى طالب عليه السّلام .

13 ـ حضرت عثمان بن على بن ابى طالب عليه السّلام .

14 ـ حضرت ابوبكر بن على بن ابى طالب عليه السّلام .

15 ـ طفلى كه نام مباركش معلوم نيست ،

وحشتزده از خيمه بيرون آمد و ((هانى بن ثبيت )) ملعون او را شهيد كرد.

16 ـ حضرت ابوالفضل عباس بن على عليه السّلام .

17 ـ حضرت على اصغر بن امام حسين عليه السّلام

تـاريـخ نـويـسان آورده اند وقتى كه در آخرين وداع حضرت امام حسين عليه السّلام خواست على اصغر را در آغوش گيرد حرمله معلون ؛ گلوى آن دُردانه را هدف گرفت .

18 ـ حضرت عبداللّه بن امام حسن عليهماالسّلام .

كـه طـفـلى خـردسـال بـود، وقـتـى ديـد امـام حسين عليه السّلام سخت مجروح شده و دشمنان گـرداگـردش را گـرفـتـه اند، با وجود خردسالى ، بى هيچ سلاحى به كمك عموى خود شـتـافـت ، هـرچه حضرت زينب تلاش كرد تا او را نگهدارد، فايده اى نبخشيد، خود را به امام رسانيد،((ابجر بن كعب )) ملعون كه شمشير كشيده بود تا بر امام وارد آوَرَد، ((عبداللّه )) دسـت خـود را سپر امام قرار داد و دستش قطع شد، او خود را به سينه عمو چسپانيد و امام او را در آغوش گرفت ، در اين حال ، حرمله ملعون با تيرى او را به شهادت رسانيد.

19 ـ سـرور و سالار شهداء حضرت امام حسين عليه السّلام (34)

زيـنب كبرى ، پيكر تمام اين عزيزان را ديد، حتى بر جريان شهادت برخى از آنان ناظر بود و اجساد مطهر آنان را مشاهده كرد كه چگونه در زيرپاى ستوران كوبيده شد اما مقاومت و پـايـدارى ازخـود نـشـان داد، خـيـمـه هـاى آتـش گـرفـتـه ، اطـفـال مـضـطـرب و پـريشان ، حوادث كوبنده ، مصايب سنگين ، هيچيك نتوانست بر صبر و شـكـيـبـايـى و تـحمل و توان و طاقت او فايق آيد چرا كه او مانند پدرش على عليه السّلام جامع اضداد بود.

بلى زينب عليهاالسّلام دانشمند، اهل زهد و تقوا و تهجد، گشاده زبان و سخنور، دلير و با شـهـامـت ، رشـيـد و نترس ، خردمند و دورانديش ، تيزبين و موقع شناس ، كاردان و كارآمد، مـهـربـان و بـا عاطفه ، مقاوم و استوار، مرد ميدان شكيبايى ، هنرمند و اديب ، پرستار، رهبر با ايمان و خلاصه ، آن بود كه بايد مى بود.

اجـازه مـى خـواهـم در ايـنـجا شعرى را كه روز يكشنبه 10/8/1371 مطابق با پنجم جمادى الاول 1413 به مناسبت تولد حضرتش سروده ام بياورم ؛ زيرا با زبان نثر نمى توانم آنچه احساس مى كنم ، نگارش نمايم .

زينب (س )

به ياد آن همه غمهاى زينب

غمى جانكاه بر جانم نشسته

بدانسان مى بسوزاند دلم را

كه گوئى استخوانم را شكسته

بسان عقربى جراره اين غم

چنان بر تار و پودم مى زند نيش

چـنـانـم مـى گـزد زنـبـور حـسـرت

كـه غافل گشته ام از بودن خويش

يزيد آزاد و زينب در اسارت

همى وارونه بينم بختها را

جفاى نى لب و دندان خورشيد

چه زهرآلود نوشى ناگوارا

گرفتار شغالى ، بچه شيرى

به دام ديو و دد فرزند قرآن

چه درد افزا بود در كام افعى

كه هردم مى مكد از شيره جان

تمام تار و پودم مى بلرزد

چو ياد آرم ز درد و رنج زينب

لهيب و شعله اين درد كارى

بسوزد پيكرم در آتش تب

كـه بـود آن زن كـه زنـيـب بـود نـامـش ؟

زنـى چـون كـوه و كـوهـى همچو پولاد

سـپـهـدارى ، رشـيـدى ، اسـتـوارى

مـقـاوم در قبال ظلم و بيداد

زنى در پايدارى ، مرد ميدان

زنى نه ، در صبورى ، شيرمردى

زنى مرد آفرين اندر شهامت

على وارى محمدگونه فردى

هنرمندى ، اديبى ، كوه عزمى

سخن سازى ، خطيبى ، كاردانى

پرستار و زن شب زنده دارى

زعيم و رهنماى كاروانى

پرستار دل شبهاى تاريك

زنى در اوج اعلاى رشادت

كلامش آتشين ، كوبنده ، قاطع

على گونه خطيبى در فصاحت

به هنگام سخن بر قلب دشمن

كلامش برتر از هر تيغ و خنجر

زبانش بر قلوب آل سفيان

چو در بدر و احد شمشير حيدر

زنى داراى حلم و صبر و ايمان

و هر چيزى كه باشد افتخارى

زهرگونه صفات خوب و عالى

درين زن بود، آرى ، آرى آرى

مظهر رضـا

ميلاد زينب است و پرستار كربلا

ميلاد نور ديده سلطان اتقيا

ميلاد حلم ، اسوه صبر و مقاومت

ميلاد عزم شير زنى مظهر رضا

سخنرانى دختر على (ع ) در كوفه

روز تـاريـخـى دهـم محرم الحرام سال 61 هجرى كه مطابق با دهم اكتبر 680 ميلادى بود، سـپـرى شد. با گذشت شب ، آفتاب روز شنبه ، يازدهم محرم از جانب مشرق هويدا گرديد. پـسـر سـعـد، اجـسـاد كـشـتـگان خود را كفن كرده و پس از خواندن نماز بر آنان ، همه را در گـودالى بـه خـاك سـپرد، ولى بدن پاره پاره شهدا را همچنان در زير آفتاب رها كرد و به همراه سپاهيان خود و اسرا، به سوى كوفه روان شد، همينكه به دروازه كوفه رسيد، قاصدى از طرف ((ابن زياد)) به وى گفت : امروز اسرا را بيرون شهر نگهدار.

هدف ((عبيداللّه )) از اين كار اين بود كه زمينه را جهت ورود آنان آماده كند؛ زيرا مردم كوفه از خـواب غـفـلت بيدار شده بودند و از جنايتى كه در صحراى كربلا به وقوع پيوسته بود،بى نهايت خشمگين شده و مستعد انقلاب و قيام بودند.

بـالا خـره روز دوازدهم محرم در حالى كه 72 سر بر بالاى نيزه جلوه گرى مى كرد و در پـيـشـاپـيـش كـاروان اسـيـران حـركـت داده مـى شـد، اسـراى اهل بيت طهارت را، وارد كوفه كردند.

((شـمر بن ذى الجوشن )) غرق در سرور و شادمانى ، پيشاپيش همه ، اسب تازان پيش مى رفت و پيوسته به اطرافيان خود دستور مى داد كه مواظب نظم مردم باشند. گروه زيادى از زن و مـرد و كـودك ، اطـراف مـسير اسرا جهت تماشا ايستاده بودند، عدّه اى كه از جريان اطـلاع داشـتـنـد، گـاه گـاهى با همراه خود چيزى مى گفتند، يكى زمزمه مى كرد اينان قبلاً گـفـتـه بـودنـد يـك نـفـر خـارجـى بـر يـزيـد قـيـام كـرده كـه او را كـشـتـه و اهـل بـيـت او را اسـيـر كـرده انـد، مـگـر آن سـر كـه بـر بـالاى نيزه است سر حسين بن على عـليـهـمـاالسـّلام يـسـت ، آن ديـگـرى ((حـبيب )) است و آن هم مسلم بن عوسجه آن ديگرى و آن ديگرى و... همه آشنا هستند. مگر اين اسرا همه از خاندان پيغمبر و دوستان آنان نيستند؟ آيا آل رسول ، خارجى هستند؟

ابن زياد چرا چنين جنايت بزرگى را مرتكب شد؟ راستى مگر خود مردم كوفه ، حسين عليه السّلام را به قيام بر عليه يزيد دعوت نكردند؟ پس چرا برخلاف عهد و پيمان خويش ، شـمـشـير بر وى كشيدند و چنين كار زشتى را انجام دادند و سپس زن و فرزندش ‍ را اسير كـردنـد؟ مـگـر آن زن كـه بر پشت آن شتر بى جهاز قرار گرفته ، ((زينب كبرى )) دختر عـلى عـليـه السـّلام آن ديـگـرى كه بر روى آن شتر بى جهاز ديگر است ، زينب صغرى ، ((كلثوم )) نيست .

اى واى بـر مـا مـردم كوفه ! اگر خداوند به واسطه بى حرمتى و جسارتى كه نسبت به خاندان رسولش روا شده ما را به عذابى سخت گرفتار كند به كجا مى توان روى آورد؟

بـا وجـود سـربـازان مـسـلّحـى كـه اطـراف و جـوانـب را زيـر نـظـر داشـتـنـد وهـمـه راكـنـتـرل مـى كـردنـد، از ايـن قـبـيـل زمـزمـه هـا و درگـوشـى سـخـن گـفـتـنـهـا زيـاد رد و بـدل مـى شـد و اشـك حـسـرت و نـدامـت از ديـده مـردان و زنـان و كـودكـان ، سـرازير بود. تـمـاشاچيان ، گاه و بيگاه ، آهسته و زير لب مى گفتند: تف بر شما مردمان پست وگرگ صـفـت ! كـه جگرگوشه رسول خدا را كشتيد و زنان و فرزندانش را مانند اسيران رومى و غـيـره همراه خود حركت مى دهيد! رفته رفته تپيدن دلها به صورت ناله و افسوس و بالا خره به شكل گريه شديد و زارى و اندوه ، خودنمايى كرد و صداى گريه و ناله همه جا را فرا گرفت ، ناگهان زينب كبرى ، قافله سالار اسرا و رشيده ايام ، فرياد زد:((ساكت شويد)).

هـمـه او را مـى شـنـاخـتـند، او دختر على عليه السّلام بود و سالها در همين كوفه كنار آنان زنـدگـى كـرده بـود و بـعـد از وفـات فـاطـمـه ، مـدت پـنـجـاه سـال بـود كـه اوليـن شـخـصـيـت زن اسلام به حساب مى آمد، اما اكنون مانند اسيران با او رفتار مى شود.

همه و همه به احترام حضرتش سكوت اختيار كردند، حتى صداى زنگ شتران نيز قطع شد (35) و سـكـوتـى مـرگـبـار هـمه جا را فرا گرفت كه ناگهان شير زن عالم رشادت به سخن آمد و گفت :

((ثُمَّ قالَتْ اءَلْحَمْدُ للّهِِ وَالصَّلوةُ عَلى اءَبِى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الْطَيْبينَ الاَْخْيارِ

اءَمّا بَعْدُ:

يا اءَهْلَ الْكُوفَةِ!

يا اءَهْلَ الْخَتْلِ وَالْغَدْرِ وَالْخذْلِ وَالْمَكْرِ!

اءَتَبْكُونَ فَلا رَقَاءَتِ الدَّمْعَةُ وَلا هَداءَتِ الزَّفْرَةُ

فَإ نَّما مَثَلُكُمْ كَمَثلِ الَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ اءَنْكاثا

تَتَّخِذُونَ اءَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ

اءَلا وَهَلْ فيكُمْ إ لاّ الصَّلَفُ الْنَّطَفُ وَالصَّدْرُ الشَّنَفُ وَالْكَذِبُ وَمَلَقُ

الاْ مآءِ وَغَمْرُ الاَْعْداءِ اءَوْ كَمَرْعىً عَلى دِمْنَةٍ اءَوْ كَقِصَّةٍ عَلى مَلْحُودَةٍ

اءَلاسـآءِ مـاقـَدَّمـَتْ لَكـُمْ اءَنـْفـُسـُكـُمْ اءَنْ سـَخـِطَ اللّهُ عـَلَيْكُمْ وَفِى الْعَذابِ اءَنْتُمْ

خالِدُونَ.

اءَتَبْكُونَ وَتَنْتَحِبُونَ اءَخى ؟

اءَجَلْ وَاللّهِ فَابْكُوا فَإ نَّكُمْ اءَحْرِيآءُ بِالْبُكاءِ

فَابكُوا كَثيرا وَاضْحَكُوا قَلْيلاً

فَقَدْ بُليتُمْ بِعارِها وَمُنيتُمْ بِشَنارِها

وَلَنْ تَرْحُضُوها بِغَسْلٍ بَعْدَها اءَبَدا

وَاءَنّى تَرْحُضُونَ قَتْلَ سَليلِ خاتَمِ النُّبُوَّة

وَمَعْدِنِ الرِّسالَةِ

وَسَيِّدِ شَبابِ اءَهْلِ الْجَنَّةِ

وَمَلاذِ حَرْبِكُمْ وَمَعاذِ حِزْبِكُمْ

وَمَقَرِّ سِلْمِكُمْ

وَاءَساسِ كَلِمَتِكُمْ

ومَفْزَعِ نازِلَتِكُمْ

وَمَنارِ حُجَّتِكُمْ

وَمِدْرَةِ سُنَّتِكُمْ

وَالْمَرْجِعِ عِنْد مَقالَتِكُمْ.

اءَلاساءَ ما قَدَّمْتُمْ لاَِنْفُسِكُمْ

وَسآءَ ما تَذَرُونَ لِيَوْمٍ بَعْثِكُمْ

وَبُعْدا لَكُمْ وَسُحْقا وَتَعْسا تَعْسا ونَكْسا نَكْسا

لَقَدْ خابَ السَّعْيُ وَتَبَّتِ الاَْيْدي وَخَسِرَتِ الْصَّفْقَةُ

فَبُؤ تُمْ بِغَضَبٍ مِنَاللّهِ وَضُرِبَتْ عَلَيْكُمُ الْذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ.

وَيْلَكُمْ يا اءَهْلَ الْكُوفَةِ!

اءَتَدْرُونَ اءَيَّ كَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ فَرَيْتُمْ

وَاءَيَّ عَهْدٍ نَكَثْتُمْ

وَاءَىَّ كَريمَةٍ لَهُ اءَبْرَزْتُمْ

وَاءَيَّ دَمٍ لَهُ سَفَكْتُمْ

وَاءَىَّ حُرْمَةٍ لَهُ هَتَكْتُمْ

لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إ دّا تَكادُ الْسَّمواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ

وَتَنْشَقُّ الاَْرْضُ وَتَخِرُّالْجِبالَ هَدّا

لَقَدْ جِئْتُمْ بِها شَوْهاءَ خَرْقاءَ صَلْعآءَ عَنْقآءَ فَقْمآءَ كَطِلاعِ الاَْرْضِ وَمِلاْ الْسَّمآءِ.

اءَفَعَجِبْتُمْ اءنْ مَطَرَتِ السَّماءُ دَما؟

وَلَعَذابُ الاْ خِرَةِ اءَخْزى وَهُمْ لا يُنْصَرُونَ

فَلا يَسْتَخِفَّنَّكُمُ الْمَهْلُ

فَإ نَّهُ عزَّوَجَلَّ لا يَخْفِرهُ الْبِدارُ

وَلا يُخافُ عَلَيْهِ فَوْتُ الثّارِ وَإ نَّ رَبَّكُمْ لَبِالْمِرْصادِ ...)).

يـعـنـى :((سـپـاس بـر خـداونـد مـتـعـال و درود بـر مـحـمـد صـلّى اللّه عـليـه و آله رسـول خـدا و آل او پاكان و اخيار. اما بعد: اى مردم كوفه ! اى مردم نيرنگباز و فريبكار! اى بـى وفـايـان پـيـمـان شـكـن ! آيـا بـر ما سرشك ريخته ، گريه مى كنيد؟! آيا بر ما افـسـوس مـى خـوريد؟! اى كاش ! هميشه اشكتان جارى باشد و ناله شما آرام نگيرد؛ زيرا چـشـمـان مـا گـريـان و جـان مـا شـراره انـگـيـز اسـت . شـمـا مـثـل آن زنـى مـى مـانـيد كه رشته خويش را خوب مى تابد و پس از آن ، هرچه بافته به ناگاه بازگشايد، شما نيز با مكر و حيله و نيرنگ ، ابتدا رشته خود را محكم بسته و پس از آن بـاز گـشـوديد. در بين شما غير از دروغ و خودستايى و فساد و دشمنى چيز ديگرى وجـود نـدارد. شـمـا مـثـل كنيزان ، تملق مى گوييد و مانند دشمنان ، نيرنگ مى ورزيد. شما درست گياهى را مى مانيد كه در مزبله اى روييده يا نقره اى كه زينت قبور شده است .

بـه راسـتـى كـه تـوشه بدى جهت جهان ديگر خويش اندوخته ايد؛ زيرا خداى را به خشم آورده و عـذاب جـاويـد را براى خويش ‍ آماده كرديد. آيا پس از آنكه ما را كشتيد، به حالمان گريه مى كنيد؟!

به خدا قسم ! كه به گريه كردن سزاواريد، فراوان گريه كنيد و اندك بخنديد؛ زيرا شـمـا لكـه نـنـگ ابـدى را بـر دامـن خـود آلوده كـرديد كه به هيچ آبى هرگز پاك نشود. چـگـونـه كـشـتـن جـگـرگـوشـه خـاتـم پـيـامـبـران و مـعـدن رسـالت و سـيـد جـوانـان اهـل بـهـشـت ، مـلجـاء و پـنـاهـگـاه نـيـكـوكـارانـتـان را تـلافـى خـواهـيـد كـرد؟! در هـرحـال و هـر حـادثـه اى بـه او پـناه مى برديد و سنّت شما را جارى مى ساخت ، در موقع احـتـجـاج بـا دشـمـنـان ، هـادى شـمـا بـود، در هـنـگـام نـاراحـتـى ، بـدو متوسل مى شديد و او بزرگ و گوينده شما بود. و احكام شريعت را از وى آموختيد. اى مردم ! بد گناهى را مرتكب شديد و براى روز قيامت خويش بد اندوخته اى ذخيره كرديد. هلاكت و مـرگ از آن شـما باد! كوشش شما ديگر فايده اى نخواهد داشت . دستهاى شما بريده باد! كـه زيـان و ضـرر بـراى خـويـش بـه بار آورديد، به خسران دنيا و آخرت دچار شديد و مستحق عذاب الهى گرديديد و خوارى و فقر بر شما غلبه كرد.

واى بـر شـمـا اى مـردم كوفه ! آيا مى دانيد كه از پيامبر خدا چه جگرى را شكافتيد و چه خـونـى را از او بـه زمـيـن ريـخـتـيـد؟! و چه پيمانى را شكستيد؟! و چه حرمتى از پيامبر را نـاديـده گـرفـتـيـد؟! و چـگـونـه پرده نشينان عصمت را بى پرده ، بيرون افكنديد و به اسارت كشيديد؟!

اى مـردم ! بيدادى بزرگ و كارى بى نهايت قبيح انجام داديد نزديك است از كار زشت شما آسـمـانـهـا شـكافته شوند و زمين از هم پاره شود و كوهها فرو ريزند رسوايى و زشتى كـار شـنـيـع شـمـا، آسـمـان و زمـيـن را فـرا گـرفـت ، آيا تعجب مى كنيد كه از آسمان خون بـاريـدن گـرفت (36) ، ولى بدانيد كه عذاب آخرتتان سخت خواركننده تر و رسـوا كـننده تر خواهد بود. و كسى شما را كمك نخواهد كرد و اين مهلتى كه خدا به شما داده ، هـرگـز عـذاب شـمـا را تـخـفـيـف نـخـواهـد داد؛ زيـرا خـداونـد عـزّوجـل ، هيچگاه در كيفر گناهكاران شتاب نخواهد كرد و بيم ندارد كه هنگام انتقام بگذرد، بدانيد كه پروردگار شما در كمين و به انتظار گناهكاران است ...)). (37)

سـخـنـان دخـتـر عـلى بـن ابـيـطالب و پرورش يافته خاندان فصاحت و بلاغت و سرچشمه رشـادت و مـكـارم اخلاق ، همچنان ادامه داشت و گفتارش ، شنوندگان را تحت تاءثير قرار داده بـود كـه زنـان و مردان از فرط اندوه ، با صداى بلند مى گريستند و غوغاى عجيبى بـرپـا شـده بـود. هـمـه دريافته بودند كه عبيداللّه بن زياد چه لكه ننگ بزرگى بر صفحه تاريخ از خود به يادگار گذاشت .

همه از خواب غفلت بيدار شده بودند، چيزى نمانده بود كه انقلابى عظيم به وجود آيد و كـوفـه را از لوث طرفداران آل سفيان پاك كنند. به ابن زياد خبر داده شد كه اگر چاره اى نـينديشى ، بيدرنگ شيعيان و پيروان على عليه السّلام قيام خواهند كرد و همه هواداران يـزيـد را از دم شـمشير خواهند گذراند. مردم سرها و اسرا را شناخته اند. زينب كبرى دختر عـلى عـليـه السّلام به گونه پدرش لب به سخن گشوده و با خطبه اى آتشين ، مردم را مـخـاطب قرار داده است . تاءثير كلامش تا بدان پايه است كه عنقريب مردم خواهند شوريد، هـمـه مـردم غضبناك و خشمگين شده اند، از فرط تنفر، علنا به تو و يزيد فحش مى دهند و كـشـندگان حسين عليه السّلام را لعنت مى كنند. زينب چونان پدرش على عليه السّلام سخن مـى گـويـد و كـلامـش بـه قـدرى مـردم را تـهـييج كرده و تحريك نموده كه مستعد انقلابى بـزرگ شـده انـد و زمـيـنـه شـورش ‍ مـهـيـّا شده است ، هرطور هست بايد زينب را ساكت كرد وگرنه لحظاتى ديگر، مردم بر ضد تو و حكومت يزيد بپا خواهند خاست .

عـبـيـداللّه ، سـراسـيـمـه گـفـت : سـر حـسـيـن عـليـه السـّلام را در مـقـابـل زيـنـب قـرار دهيد، باشد كه چون روى برادر راببيند آرام شود. او درست فكر كرده بـود، زيـنـب كـبـرى از عاشورا تا كنون برادر ارجمندش را نديده بود، همينكه ديده او به چهره نورانى برادر در بالاى نيزه افتاد، سكوت اختيار كرد وچنان غرق تماشاى آن شمس تابناك هدايت شد كه به بكلّى رشته كلام را قطع كرد و خطاب به سر مطهر، فرمود:

((اى ماه يكشبه زينب !

چه زود غروب كردى !

هيچ گمان نمى كردم بدين حالت تو را بر بالاى نى مشاهده كنم )).

در ايـنجا طبق نوشته برخى از نگارندگان ، سر زينب كبرى عليهاالسّلام بى اختيار به گوشه محمل خورد، به نحوى كه خون از آن جارى شد. (38)

شايد دليل اينكه وى سر برادر را به ماه يكشبه تشبيه مى كند اين باشد كه همه مردم او را به يكديگر نشان مى دادند. به هرحال ، اين خطبه ناتمام زينب كبرى عليهاالسّلام مردم كـوفـه را مـنـقـلب كـرد و يـك حـركـت فكرى را در آنان ايجاد كرد. اگرچه سربازان ، با ضرب و شتم و تهديد، به پراكنده كردن مردم پرداختند و سعى كردند با عجله ، اسرا را بـه فرماندارى كوفه وارد كنند، ولى به دنبال سكوت حضرت زينب عليهاالسّلام افراد ديـگـرى از اهـل بيت از جمله فاطمه دختر امام حسين عليه السّلام و ام كلثوم ؛ زينب صغرى و حضرت سجاد عليه السّلام نيز سخنرانيهاى مهيّجى ايراد كردند.

فـاطمه دختر امام حسين عليه السّلام كه همسر پسرعموى خود (( حسن بن حسن )) معروف به ((حسن مثنى )) بود (39) و تاريخ ، او را به نام عالمه اى زاهده و پرهيزگار، يـاد كـرده اسـت ، در خـطبه خويش چنين فرمود:((بعد از حمد بى پايان و ثناى بى حد بر ذات بـارى و شـهـادت بر وحدانيت خداوند تبارك و تعالى و شهادت بر اينكه محمد صلّى اللّه عـليه و آله بنده و فرستاده خداست ، درود بر محمد صلّى اللّه عليه و آله و خاندانش باد و شهادت مى دهم كه فرزند پيامبر خدا، بى هيچ جرم و گناهى با لب تشنه در كنار فرات ، سر بريده شد. خداوندا! به تو پناه مى آورم از اينكه بر تو دروغى ببندم و يا اينكه به تو خلافى عرض كنم )). (40)

وى بعد از مناجاتى با خداى خويش ، خطاب به مردم كوفه چنين فرمود:

((اما بعد: اى مردم كوفه ! اى نيرنگبازان فريبكار! بدانيد كه خداوند تبارك و تعالى ما را به وسيله شما و شما را به وسيله ما مورد آزمايش قرار داد، آزمايش ما نيكو بود، خداوند ما را مورد لطف خود قرار داد، ولى شما مخزن علم و حكمت و حجت خدا در زمين را به ناحق شهيد كـرديـد. خـداوند بزرگ به وسيله پيامبرش محمد صلّى اللّه عليه و آله خاندان ما را مورد لطف خويش قرار داد و بر بسيارى از خلق خويش برترى داد،ولى شما مردم ناسپاس ،ما را تـكـذيـب كـرديـد و كـافـرشـديـد و خـون مـا را بـه نـاحـق ريـخـتـيـدو اموال ما را به غارت برديد.پنداريدكه ماازاولادغيرمسلمان بوديم .

شما جدم على عليه السّلام را چندى پيش شهيد كرديد و ديروز پدرم حسين عليه السّلام را شهيد نموديد، اكنون خون ما از دستهاى شما جارى است و اين به جهت كينه ديرينه اى بود كه از ما به دل داشتيد، حال چشمتان روشن و دلتان شاد شد. شما بر خداوند مكر ورزيديد ولى خداوند از بهترين مكّاران است . خداوند شما را به كيفر خواهد رسانيد، منتظر عذاب خدا باشيد. خداوند شما را به جان يكديگر خواهد انداخت به واسطه اينكه خون ما را ريختيد و اموال ما را به يغما برديد.

تـاءسـف خـوردن بـر آنـچه از شما فوت شد بى ثمر است و شادمانى شما نيز بر آنچه پـيـش آمـد بى حاصل است . خداوند هيچ خرامان فخر كننده اى را دوست نمى دارد. دستهايتان بريده باد! منتظر عذاب خدا باشيد. در اين دنيا بجان هم خواهيد افتاد و در عذاب آخرت نيز جاويدان خواهيد بود لعنت خدا بر ستمگران باد! اى مردم كوفه ! واى بر شما! آيا دانستيد كـه بـا كـدام دسـت مـا را زديـد و بـا كـدامـيـن پـا بـه سـوى مـا آمـديـد و چـگـونـه بـه قـتـال مـا شـتـافـتيد؟! به خدا سوگند! كه دلى بى رحم و جگرى سخت داريد، خداوند بر دل و گوش و چشم شما مهر نهاده و شيطان ، اعمال زشت شما را در نظرتان زيبا جلوه داده و بر چشم شما پرده كشيده است و راه هدايت را تشخيص نمى دهيد.

اى اهـل كـوفه ! دست شما بريده باد! چقدر خون خاندان رسالت به گردن شماست ! شما چـه نـيـرنـگـهـا كـه نـسبت به برادر پيامبر على بن ابيطالب ، جدم و فرزندان و خاندان طاهرين وى ـ كه اخيار و نيكانند ـ انجام داديد)). (41)

سـخـنـان دخـتـر حـسـيـن عـليـه السـّلام هـمـچنان ادامه داشت كه كوفيان گفتند: اى دختر پسر پـيـغمبر! بس است كه دل ما را سوزاندى و آتش بر نهاد ما زدى . در اين هنگام ، ((ام كلثوم )) زينب صغرى رشته سخن را به دست گرفت و گفت :

((زشـت بـاد روى شـمـا! چـرا حـسـيـن را يـارى نـكـرديـد و او را شـهـيـد نـمـوديـد؟! چـرا امـوال ما را غارت كرديد و ما را اسير نموديد؟! چرا خونهاى پاك را به زمين ريختيد؟! شما بسيار بى رحم هستيد، كسى را كشتيد كه بعد از پيغمبر، بهترين مردان روزگار بود)).

در پـايـان سـخـن ، زيـنـب صـغـرى عـليـهـاالسـّلام بـه خـوانـدن ابـيـاتـى توسل جست و مردم زار زار مى گريستند (42) كه ناگهان حضرت سجاد عليه السّلام خطاب به مردم فرمود: ساكت شويد، بلافاصله سكوت ، همه جا را فرا گرفت و حضرت چنين آغاز سخن كرد:

((سـپـاس خداى را و درود بر پيامبر و خاندانش باد! اى مردم كوفه ! هركس مرا مى شناسد كـه مـى شـنـاسـد و هـر كـس كـه مـرا نـمى شناسد بداند كه من ((على بن حسين بن على بن ابيطالبم )) من پسر همان كسى هستم كه در كنار فرات بى هيچ جرمى و جنايتى سرش را بـريـدنـد و امـوالش را غـارت كـردند و زن و فرزندش را اسير نمودند. من پسر آن كسى هستم كه با شكنجه شهيد شد و اين افتخار ما را كافى است .

اى مـردم ! شـمـا را بـه خـدا سوگند! مگر اين شما نبوديد كه به پدرم نامه نوشتيد و از روى مـكـر و نـيرنگ با وى پيمان بستيد و سپس او را كشتيد. مرگ بر شما باد كه توشه بدى براى آخرت خود فراهم آورده ايد!

با كدامين ديده به پيامبر خدا خواهيد نگريست ؟ اگر به شما بگويد كه شما فرزند مرا كشتيد و حرمتم را نگاه نداشتيد و امت من نيستيد)).

سـخـن حـضرت كه بدينجا رسيد، كوفيان با صداى بلند به گريه پرداختند. آن جناب فـرمـود:((خـداونـد بـيـامـرزد كسى را كه اندرز و سفارش مرا در مورد خداوند و پيامبرش و خـانـدان پـيـامـبـر او قـبـول كـند؛ زيرا ما روشمان روش پيامبر است ))، كه ناگاه كوفيان فرياد كشيدند ما همه با تو هستيم .

ولى در پـاسـخ آنـان حـضـرت سـجـاد عـليـه السـّلام فـرمـود:((هيهات ! هيهات ! اى مكاران نيرنگباز پرفريب ! آيا مى خواهيد با من همان كنيد كه با پدرانم كرديد. هرگز! به خدا سوگند! كه هنوز جراحت ما سرباز نكرده و التيام نيافته است . پدرم ديروز شهيد شد و زن و فرزندش اسير گشتند. آن مصيبت بزرگ ، فراموش شدنى نيست . تمام وجودم متاءلم اسـت . جـانـم فـداى شـهيدى باد كه در كنار فرات به شهادت رسيد كيفر قاتلان او آتش دوزخ است )). (43)

و بـه هـمـيـنـجا امام زين العابدين عليه السّلام كلام خود را پايان داد، اما اين سخنرانيهاى مـهـيّج ، كار خود را نمود و يك جريان فكرى ايجاد كرد و موجى توفنده به وجود آورد كه سـالهـاى سـال ، اثـر آن پايدار بود و از آن تاريخ به بعد، كوفه هرگز آرام نگرفت تا بالا خره تمام قاتلين و جنايتكاران ميدان كربلا، مكافات دنيايى خود را ديدند.

كـوفـه چـگـونه مى توانست آرام بگيرد و از لوث جنايتى كه اتفاق افتاده پاك گردد در حـالى كـه هـمـه با چشمهاى شگفت زده خود، ديدند و با گوش خود شنيدند كه سر بريده حسين عليه السّلام در بالاى نيزه قرآن مى خواند و با صوتى آسمانى فرياد مى زد:

(اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْح ابَ الْكَهْفِ وَالرَّقيمِ ك انُوا مِنْ اي اتِن ا عَجَبا ). (44)

و در حـقـيقت ، با طنين اين صداى روحبخش حسين عليه السّلام نداى پيروزى خود را به مردم كوفه و سراسر جهان ، اعلام كرد. (45)

اسرا در مجلس ابن زياد

بـالا خـره اسـرا را وارد مجلس ابن زياد كردند پسر مرجانه سرمست از غرور فتح مجازى ، پيوسته با چوب دستى بر لب و دندان و سر مطهر حسين عليه السّلام مى زد كه يكى از حـضـّار، بـه قـولى ((زيـد بن ارقم )) به شدت اعتراض كرد و از مجلس خارج شد. (46)

زينب كبرى عليهاالسّلام به طور ناشناس وارد مجلس ابن زياد شد و در گوشه اى نشست ، پـسـر مـرجـانـه پـرسـيد: اين زن كيست ؟ گفتند: او ((زينب )) دختر على عليه السّلام است . عـبـيـداللّه گفت : شكر خداى را كه شما را رسوا كرد و دروغگوييهاى شما را آشكار نمود!! كه ناگهان دختر على عليه السّلام ون شيرى زخم خورده به خروش ‍ آمده ، فرمود:

((اِنَّم ا يَفْتَضِحُ الْف اسِقُ وَيَكْذِبُ الْف اجِرُ وَهُوَ غَيْرُن ا؛

يعنى : فاسق ، رسوا مى شود و فاجر، دروغ مى گويد و آنان غير از ما هستند)).

پسر مرجانه گفت : چگونه ديدى آنچه خداوند با برادرت نمود؟

زينب عليهاالسّلام فرمود:

((جز نيكى ، چيزى نديدم ؛

زيرا خداوند بر آل پيغمبر، شهادت را مقرر كرده و ايشان به سوى خوابگاه هميشگى خود شتافتند.

ولى به همين زودى خداوند تو و ايشان را با هم براى حساب جمع مى كند،

در آن هنگام ، بنگر كه رستگارى از آن كيست ؟

اى پسر مرجانه ! مادرت به عزايت بنشيند)).

ايـنـجـا بـود كـه ابـن زيـاد از فـرط غـضـب ، ديـوانـه وار تـصـمـيـم بـه قتل زينب گرفت ، ولى او را منصرف كردند. (47)

بـعـد از ايـنكه ابن زياد را از كشتن حضرت زينب عليهاالسّلام منصرف كردند، او خشمگين و غضبناك گفت : خداى را شكر كه دل مرا با كشتن حسين آرام كرد و به مراد خود رسيدم !!

در اينجا زينب عليهاالسّلام مجددا به سخن آمد و گفت :

((اگـر شـفـاى دل تـو در ايـن اسـت البـتـه بـه مـراد دل خود رسيده اى )).

ابن زياد گفت : سخنان زينب نيز مانند كلام پدرش على عليه السّلام مسجع است .

زينب كبرى فرمود:((زن را با سجع و قافيه كارى نيست )).

پس از آن ، ابن زياد حضرت امام زين العابدين عليه السّلام را در مجلس ديد و پرسيد اين جوان كيست ؟ گفتند:((على بن حسين )) است . پسر زياد گفت : مگر خدا على بن حسين را نكشت ؟ امـام زيـن العـابـدين عليه السّلام رمود:((مرا برادرى بود كه او را نيز على بن حسين مى ناميدند و مردم او را كشتند))

پسر زياد گفت : بلكه خداوند او را كشت .

امـام سـجـاد آيـه 43 از سـوره زمر را قرائت كرد و گفت :((خداوند هنگام مرگ ، نفسها را مى ميراند...)).

ابـن زيـاد گـفـت : در حـضـور مـن ، حـاضـر جـوابـى مى كنى ؟ دستور مى دهم تو را گردن بـزنـند. با شنيدن اين سخن ، حضرت زينب عليهاالسّلام شتابزده فرمود:((اى پسر زياد! ديـگـر تـو كـسـى از مـا بـاقـى نـگـذاشـتـى ، پـس حـكـم قتل مرا نيز صادر كن )).

امـام زيـن العـابدين عليه السّلام عمه خويش را به آرامش دعوت كرد و خطاب به ابن زياد فرمود:

((آيا مرا به كشتن تهديد مى كنى ؟

مگر نمى دانى كه كشته شدن عادت ماست و بزرگوارى ما در شهادت ماست ؟)). (48)

بـعـد از ايـن گـفـتـگـو، ابـن زيـاد دسـتـور داد اسرا را در خانه اى جنب مسجد جا دادند و خود بـرخـاسـت و بـه مـسـجد رفت و خطاب به مردم كوفه كه در آنجا گرد آمده بودند، گفت : شكر خداى را كه حق را آشكار نمود و اميرالمؤ منين يزيد! و گروهش را يارى كرد و دروغگو را با پيروانش به قتل رسانيد!!

هـمـيـنـكـه سـخن ابن زياد بدينجا رسيد، ((عبداللّه عفيف )) از بين جمعيّت با ناراحتى و خشم فرياد زد:

((اى پسر مرجانه !

آيـا كـار تـو بـه ايـن درجـه بـالا گـرفـتـه كـه فـرزنـد رسول خدا را شهيد كنى و بدو ناسزا گويى !

اى دشمن خدا و پيغمبر!

دروغـگـو تـو و پـدرت هـستيد و آن كسى كه تو را امير كرده خود و پدرش دروغگو است )). (49)

بـلى آثـار بـه ثـمـر رسـيدن قيام امام حسين عليه السّلام رفته رفته آشكار مى شد و در گـوشـه و كـنـار، بـه اَشـكـال مـخـتـلف نـسبت به يزيد و يزيديان ، اعتراض صورت مى گـرفـت ، و گـاه ايـن اعـتـراضـات بـدون بـه زبـان آوردن حـتـى يـك كـلمـه بـلكـه بـا عـمـل انـجـام مـى شـد از آن جمله است اقدام طايفه ((بنى اسد)) در روز دوازدهم ، شب سيزدهم محرم جهت به خاك سپردن اجساد شريف شهداى كربلا.

وقـتـى انـسـان ، اوضـاع و احـوال آن روز را مـورد بـررسـى و مـطـالعـه و تـجـزيـه و تحليل قرار دهد و درست در جزئيات حوادث آن روزگار دقت كند، خواهد ديد كه طايفه بنى اسـد بـا دسـت زدن بـه كـار دفن شهدا، عملاً نسبت به جنايات بنى اميه اعتراض نمودند و طـرفدارى خويش را از امام حسين عليه السّلام و قيام نجات دهنده او اعلام كردند. بنى اسد، با اقدام به دفن اجساد مطهر پاكبازان راه حق ، پرچم مخالفت خويش را بر ضد يزيد بپا داشـتـنـد و بـه هـمـه فـهـمـانـيدند كه اگرچه حسين عليه السّلام و يارانش شهيد شده اند، راهشان را دنبال خواهيم كرد و هدف حسين عليه السّلام هرگز نابود نخواهد شد و بر مسلمين است كه راه او را ادامه دهند.

و در هـمـان هـنـگام كه بنى اسد در سرزمين كربلا اقدام به دفن پيكرهاى پاك حسين عليه السّلام و ياران شريفش نمودند، بسيارى از مردم كوفه نيز به عناوين مختلف ، نسبت به آنـچـه در كـربـلا اتفاق افتاده بود، اعتراض مى كردند. بارزترين نمونه اين اعتراض ، اقـدام شـجـاعـانـه ((عبداللّه عفيف )) بود، مرد نابينايى كه دوچشم خود را هنگام جهاد در جنگ جـمـل و صـفـيـن از دسـت داده بـود و اكـنون با وجود نداشتن چشم ، با صداى بلند در نهايت عـصـبـانـيـت نـسـبـت بـه اعمال كارگزاران بنى اميه ، اعتراض مى كرد و بر ((عبيداللّه بن زياد)) پرخاش مى نمود و خطاب به مردم فرياد مى زد:

((اى مـسلمانان ! قيام كنيد، بپا خيزيد، انتقام خون حسين عليه السّلام را از اين ملعونان پست فطرت و دور از انسانيت بگيريد، بر طرفداران بنى سفيان شورش كنيد)).

((عـبـداللّه عـفـيـف )) بـا چـنان لحنى فرياد مى كشيد كه ابن زياد ناچار، در نهايت ترس و اضـطـراب از مـنـبـر بـه زيـر آمـد و بـانگ مى زد: ماءمورين انتظامى ! عبداللّه را بگيريد، دستگيرش كنيد، امانش ‍ ندهيد، زود، زود او را بگيريد.

عـده اى مـزدور بـه سـوى ((عـبـداللّه )) حـركـت كـردنـد، ولى قـبـل از آنـكـه مـوفق به دستگيرى او شوند، طرفداران خاندان على عليه السّلام وى را از چنگال خونريزان كوفه و پيروان يزيد نجات دادند و در محلى مخفى كردند.

ولى شـب هـنـگام ، مزدوران بنى اميه جهت دستگيرى او اقدام كردند، اما عبداللّه عفيف ، آن مرد شيعه مذهب متقى ، زاهد و پرهيزگار با همراهى گروهى از شيعيان كوفه مسلحانه قيام كرد و بـه خـونـخـواهـى شـهداى كربلا برخاست ، او و افرادش در آن شب چنان كار را بر ابن زيـاد تـنـگ كـردنـد كـه چـيزى نمانده بود تا كوفه را از لوث طرفداران بنى اميه پاك كنند. دخترش ((ام عامر)) نيز با رشادت بى نظيرى پدر نابيناى خويش را در حمله و نبرد، راهنمايى مى كرد. (50)

سـرانـجـام عـبـداللّه عـفيف و جمعى از اطرافيانش ، پس از ابراز شهامت و شجاعت و دلاورى ، شـربـت شـهادت نوشيدند. اما طرفداران بنى اميه دريافتند كه شيعيان خاندان على عليه السّلام راه حسين عليه السّلام را ادامه خواهند داد و هيچيك از جنايتكاران ، نخواهند توانست از انتقام ، مصون باشند.

عبيداللّه بن زياد بعد از اينكه با اعتراض عبداللّه عفيف رو به رو شد، بلافاصله دستور داد سر مطهر حضرت امام حسين عليه السّلام را بالاى نيزه كرده و جهت مرعوب كردن مردم ، در كـوچـه هاى كوفه بگردانند، ولى در همين قضيّه بود كه سر مطهر بالاى نى ، شروع بـه خـوانـدن قـرآن نـمود و جنايتكاران اموى را بيشتر از گذشته رسوا نمود. (51)

اسـراى اهـل بيت ، همچنان در كوفه زندانى بودند تا اينكه يزيد در پاسخ گزارش ابن زيـاد نـسـبت به شهادت امام حسين عليه السّلام دستور داد اسرا را به شام روانه كنند، لذا ابـن زيـاد اسـراى اهـل بيت را همراه سپاهى به سركردگى شمر بن ذى الجوشن به سوى دمـشق فرستاد و آن جنايتكار ملعون نيز غل و زنجير بر گردن امام سجاد عليه السّلام نهاد و در نـهـايـت قساوت و سنگدلى ، اسرا را به ((دمشق )) مركز شام (سوريه ) برد، مسيرى را كـه كـاروان كـربـلا طـى كـرد تـا بـه دمـشـق رسـيـد، بـه قـرار ذيل بود.

كـناره فرات ، تكريت ، موصل ، حلب ، معرة النعمان ، حماة ، حمص ، بعلبك ، دمشق ،البته منازل ديگرى هم مثل ((دير راهب عسقلان ))نيز همين مسير بوده است .

در مـسـيـر حـركـت ، اغـلب اتـفـاق افـتـاد كـه مـردم ، سـرهـاى شـهـدا و اسـراى اهـل بـيـت را شـنـاختند و نسبت به جنايتكاران اموى با تنفر و خشونت رفتار كردند، حتى در پـاره اى از مـنـازل ، لشـگـريـان يـزيـد را اصـولاً بـه داخـل شـهـر راه نـدادنـد و بـا دشنام بر بنى اميه ، آنان را راندند و يا كار به زد و خورد كشيده شد.

آنـچـه از هـمـه مـهـمتر است اينكه : اتفاقات عجيب و غريبى نيز رخ داد كه خارج از معيارهاى طـبيعى و ميزانهاى عادى است و راوى اين حوادث ، غالبا خودِ جنايتكاران بودند؛ نظير ظاهر شـدن دسـتى و نوشتن شعارى با خون بر ديوار و يا سخن گفتن سر مطهر امام حسين عليه السّلام و تلاوت قرآن آن جناب و جريانات ((دير راهب )).

امـا قـبـل از ذكـر اتـفـاقـات ديـر راهـب ، بـهـتر است ابتدا شواهد آن را ذكر كرده و سپس به نقل آن قضيه بپردازيم .

در مـوزه ((لور)) پـاريس پرده سياه قلمى موجود است كه بر كرباس ‍ ترسيم شده و به طـورى كـه قـرائن نـشـان مـى دهـد، بـيـش از هـزار و سـيـصـد سـال از تـرسـيـم آن مـى گذرد. و گفته مى شود يك راهب نصرانى (مسيحى ) آن را از سر مطهر امام حسين عليه السّلام بر تابلو كشيده است ، اين پرده را فرانسوى ها از آلمانى ها حدود سى هزار ليره خريدارى كرده اند.

ضمنا گفته

شنبه 06 مهر 1392 - 00:54
وب کاربر ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش



تازه سازي پاسخ ها
پرش :
صفحه اصلی | انجمن | ورود | عضویت | خوراک | نقشه | تماس با ما | طراح

این قالب توسط سایت روزیکس طراحی شده است و هر گونه پاک کردن لینک طراح پیگرد قانونی دارد !