هر لبی کاو نام زهرا ذکر اوشد شد خزان
خشک شد آتش گرفت و چون یتیمان جان سپرد
هر دلی کاو گشت جای فاطمه اینگونه شد
سرخ و خونین گشت و کنج خانه ای ویرانه مرد
نیست این قصه حقیقت؛ میشود؟ ایا کسی؟
اینچنین با بی حیایی وارد ان خانه شد
خانه ای که بوسه ی پیغمبر و روح سلام
عطر یاس از بام ان تا پهنه ی دریا شکفت
ضربه های تازیانه خورد ایا بر بدن
من شنیدم محسن از درد حقارت جان سپرد
ان کبودی ها که روی بازوی زهرا نبود
نور چشمان نبی را کی بدن اینگونه شد
درد زهرا درد مردی بود درد یاعلی
سیره ی او ایه های عشق در ایینه شد
شیر پاک مادرو نان حلال او خورده بود
دشمنش هم اب و نان از دست این آیینه خورد
حرمت نان و نمک را خوب دادندش جواب
جای هر یک قرص نان شلاق را جانانه خورد
شیر حق را دست بستند و به پیش چشم او
همسرش دخت پیمبر سیلی ای جانانه خورد
دست حیدر را نبست ان چل نفر زنجیر لیک
بود دستور الهی ور نه خیبر را که برد
باز حسن می شد سپر اما نمیدادش کفاف
هرچه روی پای خود میرفت مادر ضربه خورد
یک کلام انجا به ما دادند اموزش که هان ای شیعیان
هر کسی کاو گفت حیدر دشمنی دیرینه شد
گر که خواهی با علی باشی بدان ای خوشدلا
باش مرد عرصه ی عشق و عمل ایمان و قول
باز هم شهر مدینه بوی زهرا می دهد
راستی مادر چگونه کنج غربت جان سپرد
حسنعلی فاتح نژاد