کلمات از برکات دل عشاق دمید
قطره ای بود به دریا چو رسید عنقا شد
سرو قامت تر از این حرف ندیدست کسی
عیب رندان چو به اظهار رسید اخفا شد
جود و بخشش به سراپای وجودش بستند
تا که نامش نشود فاش دلش رسوا شد
گوهر دیده ی آن ماه رخ از دور بدید
چون به نزدیک رسید محو شد و پیداشد
صبر بر دست و دلش یوغ اطاعت می بست
تا به دیدار رخش شاد شود شیدا شد
صد هزار از ته دل گفت که ذکر است چنین
عاقبت عارف سالک چو گدا بینا شد
جور بت مغبچه داند که رود سوی عتاب
جور مستان همه بر دوش دل مولا شد
عندلیبان جنانی همه آنی رفتند
عاقبت آخر شب صبح ازل گیراشد
خرقه بدرید درخت از نظر نور رفیق
انچه در جان و دلش بود به ناگه واشد
شیر از جانب شیراز به ناهید رسید
خوشدل از جور حبیبان همه در غوغاشد
درس قرآن که به مکتب ندهند آموزش
هاتفی امد و راه دل او پیدا شد
دست آخر که به یک در بنوشتند چنین
عشق چون زاده شد از غیب جهان پیدا شد