::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::

نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم


تعداد بازدید : 477
نویسنده پیام
khadem
آفلاین



ارسال‌ها: 1291
عضویت: 24 /10 /1390
تشکر کرده: 1
تشکر شده: 77
روضه شام (2)

زینب (سلام الله علیها) موقع تولد آرام چشماشو وا کرد، گریه می کرد دست هر کسی دادند آرام نشد، تا اینکه دادند دست ابی عبدالله دادند، حسین (علیه السّلام) حدود یک سال یا بیشتر از زینب نداره، تا نگاش افتاد به حسین (علیه السّلام) آروم شد، یعنی من اومدم اصلاً تو دنیا عاشق حسین (علیه السّلام) بشم، بعد موقع ازدواج، فرمود: شرط من اینه، من هر روز حسین را باید ببینم، هر جا حسین (علیه السّلام) رفت، منم باید برم ... .

زینبی که نه یه سال، نه ده سال، 54 سال کنار حسین بود، اربعین اومده کربلا، کی باورش می شد، یه روز فاتحه برا حسینش بخونه ! !

حرف ها با برادر داره، زبان حال زینب تازه شروع می شه، صدا زد:

(زبانحال) داداش ! من 4 ساله بودم، شنیدم، مادرم کربلا را یادم داد، کی ؟ اون موقعی که کفن ها را به من داد، این مال بابات، ...

کجا دیدی به یک بچه ی 4 ساله، اونم دختر، این وصیت ها را بکنند، داداش ! بعدها ام سلمه برا من تعریف کرد چه بلایی سرت می یاد، یکی یکی روضه ها را با داداش مرور کرد، همه جا باهات بودم، داداش رفتی تو گودال بالا سرت بودم، بالا نیزه زیر نیزه بودم، تو مجلس نامحرما کنارت بودم ... .

گوشه ی خرابه پیشت بودم، همه جا بودم، فقط یه جا نبودم، اونم گوشه ی تنور خولی من نبودم، اما فهمیدم کجا بودی، کی؟ اون موقعی که سر تو را تو خرابه آوردند دیدم موهات خاکستریه ... .

منبع:كتاب گلواژه های روضه

دوشنبه 04 دی 1391 - 15:40
وب کاربر ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش



تازه سازي پاسخ ها
پرش :
صفحه اصلی | انجمن | ورود | عضویت | خوراک | نقشه | تماس با ما | طراح

این قالب توسط سایت روزیکس طراحی شده است و هر گونه پاک کردن لینک طراح پیگرد قانونی دارد !