آقای علی میر خلف زاده در کتاب کرامات الحسینیة (ص 117 ـ 118) آورده است:
مداح اهل بیت علیهالسلام آقای امیرمحمّدی برایم نقل فرمود:
چند روز قبل، یک نفر یهودی در اصفهان که یک کیسة نقره از قبیل گلدان و سایر چند روز قبل،یک نفر یهودی در اصفهان که یک کیسة نقره از قبیل گلدان و سایر چیزهای نقرة قدیمی و پُر ارزشداشته وارد اتوبوس خط واحد میگردد و روی یکی از صندلیها مینشیند و کیسه را هم کنار پایشمیگذارد و چون راه مقداری طولانی بوده او را مقداری خواب میرباید. وقتی چشم باز میکند، مشاهده میکند که کیسهاش نیست. بر سر زنان، پیده میشود و در ره به آقا قمربنی هاشمعلیهالسلام توسّل پیدا میکند و یک گوساله نذر مینماید:
ای قمر بنی هاشم، من نمیدانم تو کی هستی، اما همین را میدانم تو کی هستی، اما همین رامیدانم که این شیعهها به تو توسّل میکنند و تو حوائج آنها را میدهی، حالا از تو میخواهم کهمال و داراییم را به من برگردانی و من هم همین الا´ن یک گوساله نذر تو میکنم».
می گفت آمد درب مغازة قصابی، و پول یک گوساله را به او داد و گفت: این گوساله را ذبح کن و بهفقرا و مستمندان و مستضعفان بده تو بگو نذر ابوالفضلعلیهالسلام است.
یهودی مزبور میگوید: فردای آن روز آمدم درب مغازه؛ نشسته بودم و در فکر بودم، یک وقتدیدم یک نفر وارد شد و دو گردام نقره دستش است و میگوید: آقا اینها را میخری؟
نگاه کردم، دیدم خودم است. گفتم: اینها خوب نقره هایی است و قیمتش خیلی است، منمیخواهم اگر باز هم داری با قیمت خوب از شما بخرم.
گفت: بله دارم، امام در منزل است. گفتم: خوب، نمیخواهد بیاوری، میترسم برایت اسبابزحمت شود و دکاندارهای دیگر بفهمند و ترا اذیّت کنند، تو آدرس منزل را بده من خودم باشاگردم میآیم. آدرس را به من داد و رفت. من هم رفتم کلانتری، یک پلیس مخفی را که از رفقا بوددیدم و جریان را به وی گفتم و او را خود به سر قرار و آدرس بردم.
درب را زدم و آمد درب را باز نمود و ما را به زیرزمین منزللش برد. دیدیم همان کیسة خودم است.
به پلیس گفتم: همان کیسه خودم است و او نیز اسلحهاش را در آورد و او را دستگیر کرد و بهکلانتری برد.
من هم کیسة نقرهام را برداشتم و به مغازه بردم. ای مسلمانها و ای شیعهها قدر آقای خود حضرتابوالفضل را داشته باشید که این آقا خیلی کارها از دستشان بر میآید؟