::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::

نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم


تعداد بازدید : 607
نویسنده پیام
khadem
آفلاین



ارسال‌ها: 1291
عضویت: 24 /10 /1390
تشکر کرده: 1
تشکر شده: 77
متن كامل روضه حضرت علی اكبرعلیه السلام محرم93چیذر قسمت اول- كریمی

تصویر: http://s6.picofile.com/file/8206148484/karimi_rooz8_93_1.JPG

بسم الله الرحمن الرحیم

اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ ..........

دوباره بعد نماز و نوای روضه ی صبح

دلم دوباره گرفته برای روضه ی صبح

صدای زمزمه می آید و میان نسیم

صدای فاطمه در گریه های روضه ی صبح

حسین....

من کیستم امام حسین مُکررم

بر اهل بیت حضرت عباس دیگرم

مشهور گشته ام به علی اکبر حسین

نجل ولی ام از ولی الله اکبرم

زیباتر از تمام شهیدان کربلا

پرپر تر از تمامی گل های پرپرم

پوشیده شد ز خون جبین ماه عارضم

پاشیده شد چو دانه ی تسبیح پیکرم

قرآن شانه ی سه امام بزرگوار

کز تیغ آیه آیه شده پا تا سرم

روزی که چشم خویش گشودم در این جهان

عشق حسین موج زد از شیر مادرم

لیلا هنوز شیر به کامم نریخته

گرداند دور یوسف زهرای اطهرم

آیینه ی محمدم جان سه ولی

نام مرا نهاده ولی خدا علی

خون من است آب گلستان کربلا

زخم من است لاله ی بستان کربلا

پیش از شب ولادت خود پر گشوده ام

معراج رفته ام ز بیابان کربلا

آن لحظه ای که از دهنم میچکید خون

لب بر لبم نهاد سلیمان کربلا

یوسف به تخت سلطنت مصر تکیه زد

در خون نشست یوسف کنعان کربلا

با خون حنجرم بنویسید روی خاک

پاشیده شد ز هم تن مهمان کربلا

از چشم آسمان ولایت ستاره ریخت

تا ماهش اوفتاد به میدان کربلا

یک ماه پاره با بدن پاره پاره اش

گم گشته است در دل طوفان کربلا

سروی که غرق بود به گلبوسه ی حسین

گردید نقش خاک بیابان کربلا

درد فراق من پدرم را غریب کرد

از اهل بیت غارت صبر و شکیب کرد

دامان قتلگه شده بیت و الحرام من

سعی و صفا و مروه و رکن و مقام من

رویم همیشه سوره ی نور حسین بود

پا مال گشت حرمت من احترام من

کردند قطعه قطعه تنم را چو برگ گل

وقتی شناختند علی هست نام من

ای اهل کوفه عاطفه و رحمتان کجاست

کم ترکنید خنده به اشک امام من

کردم به اهل کوفه نصیحت هزار حیف

باران سنگ بود جواب کلام من

در موج خنده های عدو داد میزنم

بابا رسان به گریه کنانم سلام من

دور حسین گشته و قربانی اش شوید

این است بر تمام جوانان پیام من

بابا همین که لب به لب من نهاد

دید خون گلوی من شده جاری ز کام من

زهرا نظر بر این تن صد چاک می کند

خون از لبم به چادر خود پاك می كند

آی جَوونا،یا روضه ی علی اكبر نمیگیره،یه حجابی رو دلهاتون می افته، یا اگه حجاب كنار بره، واویلا میشه،عموش بود،باباش بود،پشت لبش هنوز سبز نشده بود،تو منزلش روی بام خانه اش آتشی روشن می كردند، از چوب مخصوصی كه سنگین بود و دیر هم تمام می شد، برای چی؟ برای اینكه هركسی هر گرسنه ای ، هر بیچارهای، از مدینه وارد می شد، نگاه می كرد نور كجاست، می رفت در ِ خانه ی علی اكبر، در باز بود،سر سفره می نشست، غلام ها بیست و چهار ساعته، سر سفره مشغول پذیرایی بودند، گرسنه كسی از مدینه خارج نمی شد. آقا ماهم گرسنه ایم. به ما معرفت بده آقاجان، یا علی اكبر. جوونها بیایید امشب عهد ببندیم علی اكبری زندگی كنیم. چشم به هم بگذاریم عمر می گذره. قدر بدونید جوانی رو، ان شا الله یه چنین جمعی رو كربلا، پایین پا، ولی روضه ی علی اكبر نمیشه خوند.آی جوونها می خواستید از در خونه بیایید بیرون باباتون چی گفت وقتی می خواستید بیایید بیرون؟ خودت رو ببوش سرما نخوری؟ مراقب خودت باش، كی میای؟نگرانه..حسین داشت می دید پسرش طرف دشمن رفت، همه شمشیرهارو بالا گرفتند، می چرخونند

ای سینه ی شما همه جا نینوای من

مثل حسین گریه کنید از برای من

تا آخرین نگاه ِ پسر را کُند نگاه

خون پاک میکند پدر از چشم های من

بر زائرین تربت پاکم خبر دهید

پایین پای یوسف زهراست جای من

خواهم دوباره یا اَبتاه سر دهم ولی

خون گلو به حنجره بسته صدای من

تنها نه ای پدر بدنم در کنار توست

با توست هم سفر، سر از تن جدای من

مثل زره تمام تنم چشمه چشمه شد

از بس رسیده نیزه به سر تا به پای من

هر جا که گشت نقش زمین سرو قامتی

یاد آورید از من و قد رسای من

تا مهدی انتقام نگیرد ز قاتلم

گریَد هماره نسل جوان در عزای من

ابی عبدالله برا شخصیت علی اكبر خیلی گریه كرد، خیلی شخصیت داشت، خیلی آقا بود، هر روز می دید داره قد میكشه، هر روز می دیدش علی اكبر یه كاری می كنه بابا میگه: فداه ابو باباش فداش، دنبال كاری می فرستادش علی اكبر رو بعضی وقتی ها علی رو می فرستاد،به اباالفضل می گفت: همراهش باش، نماینده علی بود. همه كاره علی اكبر بود، پشت و پناه لشكر ابی عبدالله اباالفضل بود، ولی این امید تو چشم های علی اكبر موج می زد. مختار عبید الله بن زیاد و پسرش رو به درك واصل كرد، سر این دو تارو گذاشتند جلوی مختار. لبخندی زد خوشحال شد،گفتند:این عوض سر حسین و علی اكبر. غضبناك شد، گفت:سه ربع دنیا رو بكشم یه انگشتی كه از حسین علیه السلام بریدند نخواهد شد.

می دونید علی اكبر یعنی چی؟ راه می رفت، حسین هی نگاش می كرد.حسین دنبال بچه اش می گشت.

هر کس که روشن است چراغ بصیرتش

پشت سرش بود ز یَم خون دعای من

من کشته ی بصیرت و عشق و ولایتم

وقتی ابی عبدالله فرمود: همه ی ما كشته می شویم. گفت :بابا ألَسنا على الحق؟ ما بر حق هستیم یا نیستیم؟ فرمود: چرا بر حقیم. اون وقت علی اكبرلبخندی زد.

من کشته ی بصیرت و عشق و ولایتم

تابد هماره نور چراغ هدایتم

من اولین ذبیح ِ ذبیح خدا شدم

مانند برگ برگ گل از هم جدا شدم

می خواستم که جامه بپوشم به زخم تن

یارب هزار شکر که حاجت روا شدم

می خواستم که سر بگذارم به پای دوست

شکر خدا که دفن به پایین پا شدم

خون خدا نهاد روی خود بروی من

بر من رسید مژده که خون خدا شدم

تا زودتر حضور رسول خدا رسم

اول شهیدِ هاشمی کربلا شدم

از بس که نیزه بر بدنم آمده فرود

سر تا قدم به دشت بلا نینوا شدم

حضرت زینب سلام الله علیها شب عاشورا نگاه كرد دید، اصحاب نشستند، حبیب بن مظاهر نشسته، شمشیر روی زانوهاش، همه ی اصحابم نشسته اند، كلام سید الشهدا تمام شده،آقا رفته توی خیمه شمشیر تیز میكنه، میخونه:

یا دَهرُ اُفّ لَکَ مِن خَلیلِ

کَم لَکَ بِالاِشراقِ وَ الاَصیـلِ

خیمه ها رو خانم زینب داشت نگاه می كرد، تو روایات آمده مثل كندوی زنبور عسل صدای زمزمه می آمد. آمد پشت خیمه ی اصحاب خانم، دید حبیب نشسته، دورش اصحاب نشستند، حبیب به اصحاب فرمود: اگه یكی از ما زنده باشیم یكی از بنی هاشم زخم بردارند، فردای قیامت جواب بانوی دو عالم رو هیچ كسی نمیتون بده، نمی تونیم سرمون رو بالا بگیریم، اول ما باید كشته بشویم. اومد حضرت زینب سلام الله علیها پشت خیمه ی بنی هاشم نگاه كرد، دید مثل شیر غُرّان، عباس شمشیر روی زمین نهاده، هنوز لباس رزم هم نپوشیده، تكیه داده به شمشیر، یه طرف علی اكبر، یه طرف قاسم بن الحسن، بنی هاشم دورشون نشستند، عباس فرمود: چه كاره اید؟ فرمودند:فرمانده ی لشكر تویی، فرمود: تا ما هستیم نبیاید كسی غیر ما بره میدان. خلاصه فردا اصحاب حریف شدند، نتونستند بایستند، یه عده سر نماز، یه عده در جدال، یه عده با اجازه،. غلامی داره به نام شاكری، غلام زُهیر ِ، دو نفر آمدند از بزرگای لشكر مقابل گفتند: قهرماناتون رو بفرستید،زهیر اومد بره و حبیب، ابی عبدالله فرمودند:اینها در شأن شما نیستند، یه آن این غلام گفت:آقا من برم.آقا ابی عبدالله فرمود: خدا تو رو به دنیا آورده برای همین لحظه،تو بزرگ شدی برای همین لحظه،اصلاً تو اومدی برای همین لحظه. برو. رفت، هر دو رو به درك واصل كرد. برگشت طرف ابی عبدالله گفت:آقا تمام شد. آقا فرمود: ادامه بده. گفت:آقا چشم. همه رفتند، دیگه از اصحاب كسی نموند،حسین موند و زن و بچه و خانواده اش، نفر اول اومد علی اكبر گفت: برم. گفت:بیا دعا برات بخونم، برو تو خیمه با عمه هات خداحافظی كن، لباس رزمش رو مرتب كردند، وارد خیمه شد، ابی عبدالله وارد خیمه شد، دید یكی داره، كمر بندش رو سفت میكنه، یكی شمشیر حمایل میكنه، خواهری داره شانه به موهاش میزنه، عمه داره عمامه اش رو مرتب میكنه، یكی داره گرد و غبار لباسش رو میگیره،یكی داره صدا میزنه، علی جان كجا داری میری، از یه طرف تو لشكر دشمن داره یه صدا میآد، حسین چرا سرباز نمی فرستی؟چرا كسی نمیآد؟فرمود:رها كنید علی ام رو، علیم در خدا غرق شده، اومد خدمت بابا خداحافظی،خداحافظی آخر نبود، یه بار دیگه ام اومد،اون زمانی كه خیلی تشنه بود.

دانلود روضه قسمت اول

شنبه 07 شهریور 1394 - 10:01
وب کاربر ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش



تازه سازي پاسخ ها
پرش :
صفحه اصلی | انجمن | ورود | عضویت | خوراک | نقشه | تماس با ما | طراح

این قالب توسط سایت روزیکس طراحی شده است و هر گونه پاک کردن لینک طراح پیگرد قانونی دارد !