مقداد برخاست و گفت: يا على، به من چه دستور مىدهى؟ به خدا قسم اگر امر كنى با شمشيرم مىزنم و اگر امر كنى خوددارى مىكنم. على عليهالسلام فرمود: اى مقداد، خوددارى كن و پيمان پيامبر و وصيتى كه به تو كرده بياد بياور.
سلمان مىگويد: برخاستم و گفتم: قسم به آنكه جانم به دست اوست، اگر من بدانم ظلمى را دفع مىكنم يا براى خداوند دين را عزت مىبخشم، شمشيرم را بر دوش مىگذارم و با استقامت با آن مىجنگم. آيا بر برادر پيامبر و وصيش و جانشين او در امتش و پدر فرزندانش هجوم مىآوريد؟ بشارت باد شما را به بلا، و نااميد باشيد از آسايش!
ابوذر برخاست و گفت: اى امتى كه بعد از پيامبرش متحير شده و به سرپيچى خويش خوار شدهايد، خداوند مىفرمايد: «ان الله اصطفى آدم و نوحا و آلابراهيم و آلعمران على العالمين، ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم»، «خداوند آدم و نوح و آلابراهيم و آلعمران را بر همهى جهانيان برگزيد، نسلى كه از يكديگرند، و خداوند شنونده و دانا است». آلمحمد فرزندان نوح و آلابراهيم از ابراهيم و برگزيده و نسل اسماعيل و عترت محمد پيامبرند. آنان اهلبيت نوبت و جايگاه رسالت و محل رفت و آمد ملائكهاند. آنان همچون آسمان بلند و كوههاى پايدار و كعبهى پوشيده و چشمهى زلال و ستارگان هدايتكننده و درخت مبارك هستند كه نورش مىدرخشد و روغن ان مبارك است. محمد خاتم انبياء و آقاى فرزندان آدم است، و على وصيى اوصياء و امام متقين و رهبر سفيد پيشانيان معروف است، و اوست صديق اكبر و فاروق اعظم و وصى محمد و وارث علم او و صاحب اختيارتر مردم نسبت به مؤمنين، همانطور كه خداوند فرموده: «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم و ازواجه امهاتهم و اولو الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله»، «پيامبر نسبت به مؤمنين از خودشان صاحب اختيارتر است و همسران او مادران آنانند و خويشاوندان در كتاب خدا بعضى بر بعضى اولويت دارند». هر كه را خدا مقدم داشته جلو بيندازيد و هر كه را خدا مؤخر داشته عقب بزنيد، و ولايت و وراثت را براى كسى قرار دهيد كه خدا قرار داده است.
عمر، در حالى كه ابوبكر بالاى منبر نشسته بود به او گفت: چطور بالاى منبر نشستهاى و اين مرد نشسته و روى جنگ دارد و برنمىخيزد با تو بيعت كند. دستور بده گردنش را بزنيم!
اين در حالى بود كه امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ايستاده بودند. وقتى گفتهى عمر را شنيدند به گريه افتادند. اميرالمؤمنين عليهالسلام آن دو را به سينه چسبانيد و فرمود: گريه نكنيد، به خدا قسم بر قتل پدرتان قدرت ندارند.
امايمن پرستار پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آمد و گفت: «اى ابوبكر، چه زود حسد و نفاق خود را ظاهر ساختيد»! عمر دستور داد تا او را از مسجد بيرون كردند و گفت: «ما را با زنان چه كار است»؟!
بريدهى اسلمى برخاست و گفت: اى اعمر، آيا بر برادر پيامبر و پدر فرزندانش حمله مىكنى؟ تو در ميان قريش همان كسى هستى كه تو را آن طور كه بايد مىشناسيم! آيا شما دو نفر همان كسانى نيستيد كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به شما فرمود: «نزد على برويد و به عنوان اميرالمؤمنين بر او سلام كنيد»؟ شما هم گفتيد: آيا از امر خدا و امر رسولش است؟ فرمود: آرى. ابوبكر گفت: چنين بود ولى پيامبر بعد از آن فرمود: «براى اهلبيت من نبوت و خلافت جمع نمىشود»! بريده گفت: «به خدا قسم پيامبر اين را نگفته است. به خدا قسم در شهرى كه تو در آن امير باشى سكونت نمىكنم».
عمر دستور داد تا او را هم زدند و بيرون كردند!
پاورقي موجود نمي باشد.