تمنای دوستخارج نمایم از بصرم خاک بصره را
نابود هرچه غیر تمنای او کنم
بر هر دری که بوی بدی می رسد زآن
بر مردگان خاک درش اب جو کنم
دم در ستایشش به دمادم بدل کنم
ترک کلاه و منصب و دیر و امل کنم
با این که سخت بازیی گذرد بر من خموش
ترک پیاله و قمر و ورد وشر کنم
شب تا به صبح شکر کنم خالق زمین
از صبح تا به شب به سماوات سر کنم
شکر شکن تراز همه ی طوطیان هند
ذکر جمیل گویم و افلاک کر کنم
سیمین رخان سرخ سر گارگاه عشق
از خانقاه هستی خود با خبر کنم
از جان جان دمی طلب ترک آن کنم
روزی هزار بار تمنای این کنم
شوری نهم که دشتی از ان بارور شود
چندی به سوز ساز همایون گذر کنم
شرحی نهم به روی تمامی کائنات
با راء و حاء یک من دیگر خبر کنم
شک نیست در ممات حیاتی مقدم است
شکرانه اش تلاش در این کشت زر کنم
با اینکه درد در جهت لطف او کشم
دردی ز یاد منجی شهر شررکنم
شرمنده خوشدل است که اورده تحفه کاه
اهی کشیده در خط آخر خبر کنم