واحد حضرت رقيه( سلام الله علیها)
خسته نباشی بابایی از سفر دور اومدی
خاکستر سرت میگه از میون یک تنور اومدی
زخمی شده لبت بابا خونابه هس روی سرت
مثل محاسن عمو سفیده موی دخترت
میون ویرونه غم خوش اومدی بابای من
میخوام ببینمت ولی سو نداره چشای من
اومدی اما دیر شده رقیه خیلی پیر شده
از وقتی که رفتی بابا دختر تو اسیر شده
ببین که دست دشمن رو صورتم نشسته
زجر حرومی بابا دست منو شکسته
(بابا حسین بابا جون)
به غیر عمه کس نبود رقیه رو کنه کمک
اون لحظه که میزد عدو تو کوچه ها منو کتک
خیلی وخیم حالم و پاهای من کرده ورم
به جای اشک خون میریزه از دو تا چشمای ترم
تنها منو گذاشتی تو ازت دارم خیلی گله
رو دست و پام مونده ببین جای طناب و سلسله
مصیبتا کشیدم تو شبای اسارت
افتادم از رو ناقه مثه عمو با صورت
ببین که دست دشمن رو صورتم نشسته
زجر حرومی بابا دست منو شکسته
(بابا حسین بابا جون)
# سید هاشم ساعی #
لینک سبک
http://s6.picofile.com/file/8185265534/%D8%AE%D8%B3%D8%AA%D9%87_%D9%86%D8%A8%D8%A7%D8%B4%DB%8C_%D8%A8%D8%A7%D8%A8%D8%A7%DB%8C%DB%8C.amr.html