تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
![]()
|
بعد از پدر، اسیر و گرفتار مانده ام
در خاطراتِ تلخِ پر از خار مانده ام
گودال را به چشمِ خودم دیده ام، که من
یک عمر با دو دیده ی خون بار مانده ام
کابوسِ شمر خوابِ شبم را گرفته است
با بهتِ روزِ واقعه بیدار مانده ام
من با رقیه در پیِ خورشید بودم و
حالا بدونِ همدم و غمخوار مانده ام
شامِ بلا نرفته ز یادِ سکینه، که
در ازدحامِ کوچه و بازار مانده ام
یک مشک از قبیله ی ما یک عمو گرفت
اینگونه است تشنه ی دیدار مانده ام
با شرم از نگاهِ پر از اشکِ مادرش
در پشتِ دربِ بیتِ علمدار مانده ام
محمد حسن بهرامی
تعداد بازديد : 0
شنبه 01 مهر 1402 ساعت: 13:13
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب